201

201


سلام همراهای عزیز

من هر وقت با گوشی تایپ میکنم غلط های نوشتاریم زیاد میشه و گاهی هم دستم میخوره یه بند پاک میشه. دیروزم اینحوری شد که متنشو اصلاح کردم درست کردم دوباره چک کنین اگه دوست داشتین کامل شده رو بخونین. الانم دارم با گوشی تایپ میکنم. خدا به خیر کنه 🤭 

سیاوش خیره تو چشم هام گفت

- چون دوستت دارم آرام 

اول انگار حرفش رو نشنیدم .اما هر ثانیه انگار تو سرم تکرار شد.

الان ؟

الان باید بهم میگفت ؟

الان که تو این دوراهی وحشتناک هستم .

سرمو پائین انداختمو چیزی نگفتم 

نمیدونستم چی باید بگم

منم دوستش داشتم 

اما انگار اشتباه بود

یه دوست داشتن اشتباه 

سیاوش همچنان ساکت بود که بدون نگاه کردن بهش گفتم

- اگه پشیمون شدی چی؟ اگه یه مدت گذشتو دلت خواست چی؟ 

نگاهش کردمو گفتم

- اگه من برات کافی نبودم چی ؟ 

اینبار سیاوش بود که نگاهشو از من گرفت 

نفسشو پر حرص بیرون دادو گفت

- یه سوال میپرسم جواب بده اونوقت تصمیم گیری راحت میشه 

- باشه ...

بهم نگاه کردو گفت

- میخوای برای با هم بودن بجنگیم ؟ یا میخواد برای جدا شدن بهونه بیاری؟ تکلیف هر دومونو روشن کن چون منم میدونم سخته اما میخوام به خودمون این شانسو بدم و براش تلاش کنم. اما تو گویا فقط میخوای بهونه برای رفتن بیاری. 

حرفش درست بودو سنگین 

اما من بهونه نمیاوردم . 

من میخواستم دلایل رفتنو بیان کنم 

دلایلی که ممکنه پیش بیاد و ممکن نیاد

اما باید میدونستم اگه پیش بیاد رویکرد سیاوش چیه

برای همین گفتم

- میخوام تلاش کنم... اما منطقی ... بلاخره این یه احتماله ... اگه دلت خواست دوباره امتحانش کنی چی؟ 

- نمیخواد

- از کجا مطمئنی؟

- چون انقدر خودمو میشناسم که بتونم بگم .

- این دلیل کافی نیست سیاوش. منم یه روزی از مرد های خیلی بزرگتر از خودم خوشم نمی اومد . هنوزم خوشم نمیاد جز تو ... 

لبخند محوی رو لبش نشستو گفت

- کلا نباید از هیچ مردی خوشت بیاد جز من ...

نفسمو با کلافگی بیرون دادمو گفتم

- بحثو عوض نکن

- عوض نمیکنم ... ادامه همون بود ...

چشم هامو با دستام مالوندم که سیاوش گفت 

- آرام ... تا قبل دیشب تو با چیزی مشکل داشتی؟

- با چیزایی که میدونستم ازت ... نه تقریبا ... اما من که همه چیو راجبت نمیدونم سیاوش 

- مشکلی نیست... باقی دیگه وجود نداره. هرچی غیر از اونا باشه دیگه نیست و وجود نداره .

حرفش منطقی نبود

مسخره بود 

انگار میخواست بچه گول بزنه 

بلند شدمو شال و مانتومو که با خودم آورده بودم برداشتم و پوشیدم

سیاوش فقط نگاهم کرد که گفتم

- به حرفات فکر کردی؟ آخه مگه ممکنه ؟ 

دستشو به سینه زدو گفت 

- چرا ممکن نباشه؟ من که معتاد به کاری نیستم که بگی ترک کردنش سخته. من به تو بگم دیگه با هم خونه ای هات بیرون نرو تو میگی غیر ممکنه؟ 

خواستم جواب بدم که با صدای سحرا ساکت شدم


راستی دوستان خیلی از شما از طریق معرفی بنفشه جون با رمان من آشنا شدین. برای همین من حق میدم که سوال هاتونو راجب رمانش از من بپرسین. اما باور کنین من در جریان نیستم و شما بهتره تو اینستاگرام از خود بنفشه جون بپرسین یا از ادمین کانالش سوال کنین

ای دی کانالش برای اونایی که گم کردن اینه

banafshz@

تو اطلاعات کانال زندگی بنفش بخش پاسخ به سوالاتش برین بپرسین

Report Page