201

201

hdyh

از روی تخت بلند شدم و از پنجره به آسمون نگاه کردم 

هوا تقریبا گرگ و میش بود 

دوست داشتم توی این هوا توی جنگل باشم 

تلپورت کردم دقیقا کنار آخرین درخت شکسته شده

دستمو روی تنه درخت گذاشتمو خیره شدم به جایی که حدس می‌زدم میدون نبرد مکس و مالیا بوده 

نفس عمیقی کشیدم، اینجا آخرین مکانیه که مالیا حضور داشته

دستمو از روی درخت برداشتم و کمی دور تر رفتم 

روی محوری که موازی با درخت های شکسته شده بود شروع به حرکت کردم و برگشتم به نقطه‌ی شروع جنگل

حالا روی همون محور به سمت دل جنگل راه افتادم اینبار نگاهم رو دوختم به درخت ها، تمام صحنه هایی که باعث شکسته شدنشون شده بود رو تصور کردم

تک تک صحنه های درگیری توی اون میدون فرضی رو جلوی روم میدیدم 

سعی کردم تمام جادویی که اینجا استفاده شده رو حدس بزنم و بفهمم چی دلیل اون اتفاق بوده

کلی طلسم و جادو رو توی ذهنم مرور کردم اما هیچکدوم چنین قدرتی نداره پس غیب شدنشون نمیتونه کار مکس باشه 

من نمیتونم جادوی پری دریایی رو تشخیص بدم باید از یکی کمک بگیرم ولی مادر و خواهر مالیا حاضر نیستن من رو ببینن

ولی همه ی اینا که کار جادوی مالیا باشه فرض و گمانه، حتی اینکه اونا زنده باشن هم یه فرضه

با کف دست ضربه ها متعدد و آرومی به درخت کناریم زدم

-تو خبر داری چی شده بهم نشون بده!

شنیده بودم که آب حافظه داره امیدوار بودم درخت های این اطراف مقداری از حافظه‌ی آبشون رو در اختیارم بذارن

چشمام رو بستم و تمرکز کردم

با چیزی که دیدم چشمام رو با بهت باز کردم، حقیقت داشت 

یه بار دیگه چشمام رو بستم و تمرکز کردم 

میتونستم خاطرات رو ببینم اما همش مربوط به من بود و خبری از مالیا نبود آخرین خاطره ای که درخت داشت برای یک سال بعد از گم شدن مالیا بود

انگار که این درخت قطره های آبی که شاهد اون نبرد بودن رو از دست داده 

امیدم رو از دست ندادم و شروع کردم به چک کردن تک تک درخت ها 

حتی اون هایی که کمی دور تر بودن 

باید چیزی پیدا کنم سرنخی که من رو به مالیا برسونه

Report Page