200

200

رمان تجربه عشق خاکستری به قلم آرام بر اساس واقعیت

دهنم خشک و تلخ بود 

آرون نشستم رو تختو گفتم

- خوابم برد ...

سرم از این حرکت کمی گیج رفتو چند لحظه نشسته موندم

انگار این خرکت از چشم های تیز بین سیاوش دور نموند و گفت

- میرم صبحانه حاضر کنم. بیا ...

منتظر جواب من نموند و رفت

دوست نداشتم بفهمه ویشب تو اتاق اون خوابیدم 

اما دیگه کار از کار گذشته بود

دست و رومو شستم

تو آینه به خودم نگاه کردم.

چشمام انقدر غم زده بود که انگار یه نفرو از دست دادم

واقعا هم از دست داده بودم

من سیاوشی که تو ذهنم ساخته بودمو با دیدن سیاوش واقعی از دست داده بودم

دوست داشتم اون تیکه دیشبو کات کنمو خودنو گول بزنم همه چی سر جاشه

اما میدونستم اگه الان حلش نکنم درد و عذابی که بعد میکشم خیلی بیشتره .

رفتم تو آشپزخونه 

سیاوش نشسته رودو دوتا چای ریخته بود

با میز صبحانه ساده اما کامل 

خودش به چیزی لب نزده بود

اما من نشستمو چند لقما خوردم

نمیخواستم پس بیفتمو سر گیجه سر صبحم نشون میداد بدنم خیلی هم سر حال نیست 

چایمو تا نیمه خوردمو به سیاوش که خیره به من بود نگاه کردم و گفتم

- دیشب بد ترین شب عمرم بود سیاوش... حتی بد تر از اون شب که به خونه حمله کردن یا شبی که لیلا مرد ... 

نگاهشو از من گرفتو خیره شد به پشت سرم

خواست چیزی بگه که گفتم

- اما فکر میکنم خوب شد دیدم ... من خواستم جامعه bdsm رو ببینم و بفهمم دارم وارد چه قضیه ای میشم. حالا دیدمو فهمیدم 

سیاوش کلافه گفت 

- صبر کن آرام ... اون فقط یه مهمونی بود. دلیل نداره یه بخش ثابت زندگیت باشه. خیلیها تو اینجور مراسما و مهمونی ها شرکت نمیکنن . ما هم میتونیم شرکت نکنیم

ته دلم آرام جیغ میزد هورا . هورا . حل شد 

اما عقلم دست به سینه ایستاده رودو میگفت چه چرندیاتی 

نفس عمیق کشیدمو گفتم

- سیاوش نرفتن یه بحث جداست... اما اینکه تو میرفتی و لذت میبردی و الان هم من پایه باشم مسلما ازش لذت میبری یه بحث کاملا متفاوت دیگه 

یکم عصبی گفت

- گذشته رو وارد بحث نکن آرام 

آروم سر تکون دادمو گفتم

- نمیشه سیاوش ... نمیشه وقتی اثرش تو زندگیمونه ... 

کلافه گفت 

- چه اثری ... من میگم دیگه نمیریم... مشکل دیگه کجاست آرام ؟

- مشکل تفاوتمونه سیاوش . تو از چیزی لذت میبری که من حالم بد میشه! میفهمی یعنی چی؟

سکوت شد بینمون 

سیاوش نفسشو با عصبانیت بیرون داد

دقیق به صورتش نگاه کردم

چرا انقدر برام دوست داشتنی بود؟ وقتی انقدر تفاوت داشتیم؟

سیاوش خوش تیپ بود اما نه اونقدر که بگی دیگه خوش تیپ تر ازش نیست!!!

نکنه بخاطر پوله؟ 

به اطراف نگاه کردم

نکنه این مال و اموال منو بهش جذب کرده؟

با صداش به خودم اومدم که گفت

- من حاضرم بهت کتبا و رسما قول بدم نه دیگه چنین جایی برم نه تورو ببرم نه حتی بهش فکر کنم. خوبه؟

کلافه گفتم

- سیاوش این منطقی نیست

پرید وسط حرفمو گفت

- جواب منو بده

خنده عصبی کردمو گفتم

- سیاوش .... گوش کن ... این زندگی توئه

بازم پرید وسط حرفمو گفت

- آرام من انتخاب میکنم زندگیم چطور باشه . حالا جواب منو بده 

عصبی گفتم 

- چرا انقدر اصرار داری ؟ شاید یکی بهتر از من پیدا کنی که با این زندگیت کامل کنار بیاد. چرا آخه من؟

با این حرف خیره شدم بهش

واقعا نمیفهمیدم

چرا من؟! 

خیره تو چشم هام گفت 

- چون دوستت دارم آرام...

Report Page