♧20♧

♧20♧

♡♡♡


🌈✨پارت 20✨🌈



رویا با عصبانیت گفت:

"پاشو بریم.یکی نیس این بچه هارو کنترل کنه گند نزنن به زندگی بقیه."

بلند شدمو بدون اینکه اجازه زدن حرفی بهم بده دستمو گرفت و مستقیم رفتیم بیرون و سمت ماشین.

تا خونه فقط صدای اروم گریه من بود که میومد.

تا رسیدیم سریع رفتم تو خونه و طبق معمول زهراام خونه نبود.


***


صبح با صدای مزخرف زنگ گوشیم که برای مدرسم گذاشته بودم پاشدم.

خیلی حالم بد شد.

 اخه این چندوقت با نوازشای دست رویا بود که پامیشدم.

لباسامو پوشیدم و اصلن دل و دماغ نداشتم بخوام مثله همیشع به خودم برسم. 

رفتم پایین. مامان رویا سلام کرد و لقمه داد منم یه سلام ارومی کردم و تشکر کردم و رفتم بیرون.

باز هم از خدا میخواستم که رویا بیاد و منو تا مدرسه ببره.

 راه که افتادم اشکام سرازیر شد از اینکه رویا نیومد.

یهو صدای بوق ماشینشو شنیدم. سریع اشکامو پاک کردم و نگاش کردم.

بغلم با ماشین وایساده ولی نگاه نمیکرد. منم بی هیچ حرفی تو ماشینش نشستم و اونم نه بهم نگاه کرد نه حرفی زد.

 منم فقد به خیابون نگاه میکردم. رسیدیم دمه مدرسه من اصلن حواسم نبود که رسیدیم.

گفت:

"برو پایین دیگه"

بابغض پایین رفتم واسه اینجور حرف زدنش.

درو بهم کوبیدم و رفتم تو مدرسه. 

یکم دیر شده بود مستقیم رفتم تو کلاس و یه سلام به معلمه کردم و بدونه اینکه اجازه حرفی بهش بدم رفتم سر جام نشستم.

همه بچه ها سلام کردن

من به یه سر تکون دادن اکتفا کردم. 

هیچی نفهمیدم از کلاس فقد مثله مگس ور زد و کص گفت و رفت. 

بعد رفتن معلمه مسخره بازیای بچه ها شروع شد.

یکی اونوره کلاس فیس تو فیس یکی دیگه بود.

اونور کلاس هم یه عده مسخره بازی در میاوردن و جرعت و حقیقت بازی میکردن. 

بچه ها صدام کردن ولی نرفتم.

حوصلشونو اصلا نداشتم. 

یکیشون اومد دستمو کشید و منم مجبوری رفتم و نشستم رو زمین بغل رها.

اونم که قضیه رو میدونست از بچه ها خواسته بود چیزی ازم نپرسن.

چون عجیب درباره ی ناراحتیم حرف نمیزدن.

رها بطریو چرخوندنو افتاد به دوتا از بچه ها.

یکیشون جرعت انتخاب کرد و قرار شد پاشه جلو بچه ها شلوارشو بکشه پایین. 

من که جر خورده بودم از خنده دهنشون سرویس.

و درسته.

من مودیم.

 یهو خندم میگیره

 یهو ناراحت میشم و یهو خیلی چیزایه دیگه.

دختره هم از اونا بود تا پاشد کشید پایین شلوارشو.

همه هم شروع کردن مسخره بازی در اوردن که یکی اشاره زد معلمه داره میاد.

پاشدیم با خنده رفتیم سر جاهامون. 

خلاصه همینجور گذشت زنگا. 

از در که اومدم بیرون ماشین رویا رو دیدم که اونور خیابونه.

رفتم سوار شدم یکمم خوشحال شدم که اومده دنبالم.

سلام کردم ولی جوابمو نداد و باعث شد خعلی ریده شه تو حالم.

بی هیچ حرفی رفتیم خونه.

ولی تصمیمو گرفتم.

بالاخره که چی باید باهام حرف بزنه!

Report Page