20

20

Succubus written by hdyh

خواستم بش بتوپم که انگشتشو گذاشت رو دهنم ترسیدم شوکه داشتم به دوروبر نگاه میکردم ولی خبری از کسی نبود وقتی برگشتم سمت ایان دیدم دستاشو به سینه زده و به من خیره شده 

+اینجا که کسی نی اینکارو کردی تا من ساکت شم؟

-چرا سوالی میپرسی که جوابشو میدونی؟

خودمو زدم به نشنیدنو گفتم

+خب الان که نمیتونیم بریم سرزمینای خودمون هنوز ساعت کار نیستش

با این حرف به این فکر فرو رفتم که این اونجا چیکار میکرد

-و+ چرا تو اینجا بودی؟؟

چرا همزمان با من یه جمله رو گفت؟

-وای دختر تو چقد رو مخی اه باید ازت دور شم هر چی دور تر زود تر زخما بهبود پیدا میکنن

با این حرف پرواز کردو رفت منم رفتم سروقت کیسا ولب خب نمیتونستم باهاشون بخوابم فقط انگار یه فیلم بودن که تماشاشون میکردم

تا الا خیلی ادما رو کشتم اکثر هم نوعای من ادمارو ضعیف میکنن و بعد ولشون میکنن اونموقع میتونن باز قدرت و نیرو بگیرن ولی من اکثر کیسامو کشتم درسته شغل من اغوا کردن اونا گرفتن قدرتشونو ولی این فکر که اون ها بعدن به خواب هایی که با من دیدن فکر میکنن عذابم میداد حتی خوابیدن باهاشون هم عذاب آور بود یکی از دلایلی که تصمیم گرفتم ملکه شم همینه 

ملکه لازم نداره با کسی بخوابه اون درصدی از قدرتی که ماها میگیریمو دریافت میکنه بخاطر همین قدرتش کم نمیشه

خیلی دردناکه که تو همخوابه آدما بشیو کسی دیگه سود ببینه 

ولی راه هایی هست که ملکه نتونه قدرتمون رو بگیره

با سوزشی که حس کردم از فکر اومدم بیرون کل بالا تنم داشت میسوخت به آینه پشت سرم نگاه کردم

سوختگی ها داشتن زیاد میشدن 

ولی چرا؟

Report Page