20

20


چندبار به گوشی نگاه کردم 

تپش قلب گرفتع بودم بدون جواب دادن گوشیو خاموش کردم و گذاشتم کنار 

این حرفا برای من عادی نبود 

تومدرسه بچها از روابطشون با پسرا حرف میزدن اما من هیچوقت نه تجربه ای داشتم نه حرفی زده بودم 

تا شب گوشیمو چک نکردم 

آخرشب دوباره گوشیمو برداشتم نوشته بود 

"...الو؟؟...ناراحت شدی ؟..."

فقط نوشتم نه و خوابیدم 

فردا صبح رقتم مدرسع و برگشتم هیچ اتفاق خاصی نیفتاد 

پس فردا صبح از مدرسه که برگشتم رسیدم خونه 

دوجفت کفش جلوی در خونع بود 

رفتم داخل 

متین و مامانش نشسته بودن 

سلام کردم 

مادرش گفت

+...جواب ازمایش خونتون اومد خداروشکر مشکلی نیست 

لبخند نیمه جونی زدم و گفتم مرسی 

-...من برم بالا لباس عوض کنم شما بفرمایید 

سریع رفتم تواتاق 

همین مونده بود منو با فرم مدرسه ببینن 

لباسامو عوض کردم صورتمو اب زدم و رفتم پایین 

نشستم پیششون و مادرش گفت

-...زودتر بریم خریداتونو انجام بدین عقد کنید خیالمون راحت شه 

مامان موافقت کردو گفت 

+...همین امروز عصر خوبه برای خرید حلقه و طلا بریم 

مامانا باهم قرار مداراشونو گذاشتن بدون اینکه یه کلمه از من نظر بخوان 

بعدم خداحافظی کردن و رفتن 

متین توتنهایی انگار یه آدم دیگه میشد 

وقتی توجمع بودیم سر به زیر و کم حرف بود

ولی توتنهایی حتی چشماشم جور دیگه ای میشد 

غروب با مامان حاضر شدیم 

اومدن دنبالمون و چهارتایی رفتیم خرید طلا

Report Page