20

20


#پارت20

#قلبی‌برای‌عاشقی


پیش استاد رفتم هم ذوق داشتم هم یکم میترسیدم 


_سلام 

_سلام دخترم 

_خب استاد چی شده؟؟

_تواین پرونده اونم براساس یکی از شاهدای صحنه ی تصادف فقط یه پلاک ماشین ثبت شده


دیگه هیچ چیزی از قاتل معلوم نیست! 

سرمو پایین انداختم : خب با استفاده از این میتونم پیداش کنم؟! 


_سخته ولی اره 

سرمو پایین انداختم : استاد میشه کمکم کنید ؟؟ من اینجا کسی رو نمیشناسم میدونم خواسته ی زیادیه ولــ...

پرید وسط حرفم 


_اروم دخترجون کمکت میکنم میدم این پلاکو بررسی کنند امیدوارم که بتونیم یه جوری طرفو پیدا کنیم.


لبخندی رو لبم نشست : وااای استاد مرسی

لبخند پدرانه ایی زد : برو سر کلاست من همه چی رو اوکی میکنم خبرشو بهت میدم.


_ممنون  

از اتاق اومدم بیرون که گوشیم زنگ خورد از تو جیب مانتوم درش اوردم با دیدن شماره ی روژان لبخند بزرگی رو لبم نشست 

و سریع تماسو وصل کردم 


بعد از کلی خوش و بش کردن صداش یکم تغییر کرد 

_آسکی 

_جانم


_نمیخوای برگردی اینجا؟؟ مامانت حالش خوب نیست!

با شنیدن حرفش قلبم هری ریخت 

_چی؟؟ مامانم چش شده؟؟


_دیشب حالش بد شد بردمیش بیمارستان الان هم تو بخش مراقب های ویژه س.


ناباور تکیه مو دادم به دیوار و کم کم سر خوردم نشستم رو زمین مامان خوشگلم!


_آسکی؟؟ الو 


انقدر هنگ کرده بودم که حتی نمیتونستم بهش جواب بدم.

Report Page