💌2

💌2

@ramyeonki


[[ ‘هیونگ میشه آخر زنگ بیای پشت مدرسه ؟

“اوه جی یونا چیزی شده؟

‘نه هیونگ فقط یه چیزایی هست که باید بهت بگم 

با لبخند شیرینش برای هیسونگ دست تکون داد و از کلاس خارج شد

“جه یونا نمیخای بگی چیشده؟

‘هیونگ صبر کن اه استرس دارم-

“شیم جه یون زود باش قراره امشب باهام بسکتبال بازی کنیا

‘هیونگ،هیونگ دوست داشتنی من،هیسونگ هیونگ میدونی من خیلی دوستت دارم. دوست داشتنای اونجوری نه، دوست داشتنی که میخام دیگه دوستم نباشی. هیونگ من خیلی دوستت دارم ولی بیشتر از یه دوست یا یه برادر، هیسونگ‌ـا میتونم ببوسمت؟

با تموم شدن حرفش سرشو پایین انداخت. میترسید،از نگاه هیسونگ میترسید.میترسید تنفر رو توی اونا ببینه 

درحالی که سرش پایین بود آروم گفت


‘میدونم نباید اینارو میگفتم. ببخشید هیونگ،خیلی خودخاهانه بود. میدونم که حتما الان ازم متنفری..ببخشید،هیونگ. میرم و قول میدم که منو نبینی دیگه


وقتی که هیسونگ به خودش اومده بود جه یون رفته بود .. اون شب هم هیسونگ با فکر اینکه فردا جه یونو میبینه و همه چیو بهش میگه به خونه رفت

ولی،نه فردا بلکه دیگه هیچ وقت جه یون رو ندید 

خیلی سعی کرد فراموشش کنه و همه احساساتش رو بزاره پای عشق نوجوونی زودگذر،ولی انگار جه یون یه رد پای پاک نشدنی تو زندگی هیسونگ گذاشته بود، جوری که ۲۴ساعت روزش بدون اینکه متوجه باشه با فکرِ دیدن دوباره جه یون میگذشت..]]



تمام اون جمله هارو یادش بود، حتی حالت چهره جه یون موقع اعتراف هم یادش بود. امکان نداشت کس دیگه ایی باشه

 پس جه یون اینجا بود، توی همین شهر ،اون انقد بهش نزدیک بوده و تمام این سالها هیسونگ نتونسته بود پیداش کنه..


***فردا 

جیک


از صبح با خودش درگیر بود،اون همه چیزو توی نامه آخر گفته بود و میخاست دیگه به زندگی بدون هیسونگ فکر کنه.هرچند نشدنی ولی سعیشو میکرد،پس دیدن هیسونگ برای آخرین بار حقش بود.قرار نبود اتفاقی بیفته..هیسونگ اونو نمیدید

سعی کرد بی سر و صدا وارد کافه بشه. سرشو پایین برد با پایین کشیدن کلاهش صورتشو پوشوند،به سمت کنار ترین میز رفت و پشتش قرار گرفت 


***

 از اتاق استراحت بیرون اومد و به شونه جی چندبار ضرب زد تا توجه پسر بهش جلب بشه


~چیه؟چته؟

“بیا راجب جه‌یون یه چیزایی باید بگم

~هیسونگ لطفا! ما همه جارو گشتیم ولی اون نبودش،بیخیال.

“یواش،اول گوش بده چی میگم

~خب چی میگی؟

“اون نامه هایی که از طرف شخصی به نام جیک میگرفتم همه رو جه‌یون میفرستاده، اون الان توی این شهره. متوجه ایی؟

جی خنثی نگاهی به هیسونگ انداخت

~دقیقا چطور فهمیدی؟

“توی نامه اخرش همه چیز مشخص شد

~هیسونگ حالت خوب نیستا، دقیقا چی مشخص شده؟ خودش گفته من شیم جه‌یونم؟

“نه ولی تمام کلماتی که آخر نامه گفت همون کلماتی بود که جه‌یون توی اعترافش گفته بود

جی نفس عمیقی کشید، میدونست هیسونگ دست بردار نیست

~خب حالا من باید چیکار کنم؟

“اون دوستت بود که باباش هتل داشت، میتونی ازش آمار بگیری؟

~اوکی، حالا میتونم برگردم سر کارم؟

“بهت اجازشو میدم

جی صورتشو کج کرد، ادای هیسونگو در آورد و به کارش برگشت

هیسونگ هم رفت سفارشارو‌ بگیره، باید سریع تموم میکرد و امروز زودتر میرفت تا بتونه دنبال جه‌یون بگرده


نگاهش به پسری افتاد که تنها گوشه کافه نشسته بود، صورتش بخاطر کلاهش کاملا پوشیده بود 

با اینکه براش عجیب بود، اما بی سر و صدا به طرف میز پسر حرکت کرد


***

“چی میل دارید؟

با شنیدن صداش دستاش که از استرس عرق کرد بود رو مشت کرد. اون که صداشو نمیشناخت، میشناخت؟نه. معلومه که نه اخه چرا لی هیسونگ باید ازش سفارش بگیره؟ مگه توی اون کافه دیگه کسی کار نمیکنه؟ 

با ضعیف ترین صدا کلمه (قهوه)رو به زبون آورد که البته مطمعن نبود هیسونگ شنیده باشه..

با نشستن هیسونگ روبروش حس کرد روح از تنش جدا شد 

“میتونی بلندتر بگی؟شنواییم اونقد خوب نیست

نفس عمیقی کشید، پس نشناخته بود.

اینبار کمی بلندتر سفارششو گفت، سرش اونقد پایین بود که دیدی به هیسونگ نداشت پس قطعا نیشخند هیسونگ که هر لحظه پر رنگ تر میشدم نمیدید..

“حتما جیک شیم

با شنیدن اسمش محکم سرشو بالا اورد، اون شناخته بودش

نمیدونست باید چی بگه یا چیکار کنه. مغزش قفل شده بود و اجازه هرکاری رو ازش گرفته بود

هیسونگ با نیشخندی که حالا به خوبی دیده میشد زمزمه کرد 

“بلخره پیدات کردم

سریع بلند شد، باید از اونجا فرار میکرد. مثل سری های قبل؛ اما اینبار هیسونگ همچین اجازه ایی نمیداد 

محکم دو دست جیکو گرفت

“بشین جه‌یون اینبار نمیزارم بری باید به حرفام گوش بدی،خیلی خود خواهی هربار فقط خودت حرفاتو میزنی.پس من چی؟

‘م-من خب فک-فکر میکردم که منو نبینی بهتر باشه

“بشین،کارت دارم، اینبار فقط من حرف میزنم

جیک با تردید روی صندلی نشست 

هیسونگ نفس عمیقی کشید،هیچ ایده ایی نداشت که باید چی بگه یا چطور اعتراف کنه، جیک واقعا شجاع بود

سرش رو روی میز گذاشت 

“این واقعا سخته

با ایده ایی که به ذهنش رسید سرشو بلند کرد مستقیم به چشمای جیک نگاه کرد

“جه‌یون،جیک یا پاپی کوچولوی خودم،تو همیشه برام متفاوت بودی. میدونی شاید داشتم خودمو گول میزدم که درحد یه برادر دوست دارم نه بیشتر. شاید فقط میترسیدم از احساساتم،منو ببخش جه‌یونا.. ببخش که مثل تو شجاع نبودم، ببخشید که نتونستم زودتر از اینا اینو بهت بگم،بهت بگم که چقد دوست دارم..که چقد عاشقتم..که چقد برام عزیزی..دوستت دارم جیک شیم

روی جیک خم شد، درحدی که میتونست نفس های سنگین جیکو روی گونه‌ش حس کنه 

“اینبار من میپرسم. میتونم ببوسمت؟

اما منتظر جوابی نموند و لباشو روی لبای جیک گذاشت


Report Page