199

199


دختر امروزی 

به قلم نارسیس 

پارت 199

آدرس پیج اینستاگرام :


narsis. romance


نگاهم رو رد رژ سرخش رو صورت میلاد بود که با صدای میلاد شوکه به خودم اومدم:

-ملینا حالا که اینجایی می رسونمتون مرکز خرید تا الهه به خریداش برسه!

اون لحظه دلم می خواست بپرم رو سرش و تک تک موهاش و از سرش بکنم

من با عفریته برم خرید؟

تو دلم پوزخند زدم و قبل از اینکه من اعتراض کنم ملینا گفت:

-وای میلاد من با این دختره امُل برم خرید؟

دیگه عصبانیتم زیاد شد

ولی خیلی خودخوری کردم تا جوابی بهش ندم

میلاد با صدایی که کاملا معلوم بود حالت شوخی داره بهش تشر زد

واقعا بغض کرده بودم

سخته تحقیرت کنن و نتونی کاری کنی

از جام بلند شدم تا به اتاقم برم که میلاد جدی گفت:

-بشین الهه، ملی داره شوخی می کنه

اشک تو چشمام حلقه کرد

چقدر راحت از این دختره مارمولک دفاع می کرد

-می رم بالا سرم درد می کنه

-تو که می خواستی بری خرید

لبخند تلخی زدم:

-الان حالم خوب نیست، یه روز دیگه میریم

میلاد سر تکون داد و منم بدون اینکه به اون عجوزه توجهی کنم به سمت اتاق خواب رفتم

وارد اتاق شدم و در و عصبی محکم بستم

اصلا باورم نمی شد خودم و درگیر همچین زندگی کردم

امروز فهمیدم به خاطر وجود نگهبان من حتی نمی تونم از این خونه فرار کنم!

از درون حس تهی بودن داشتم

نیم ساعتی دم پنجره ایستادم

رفتن ملینا و میلاد و دیدم.

من باید از خیلی چیزا سر در میاوردم

سریع از اتاق بیرون زدم و مشغول چرخیدن تو خونه شدم تا شاید چیزی پیدا کنم!

این راهرو پر از اتاق بود

دستگیره اولین اتاق و که پایین کشیدم دیدم در قفله!

تعجب کردم

کلیدی هم روش نبود

اتاق بعدی و چک کردم در کمال تعجب اون هم قفل بود

اتاق بعدی...

همشون قفل بود!

بی نتیجه خواستم از انتهای راهرو برگردم که دیدم در یکی از همون اتاق ها باز شد و زهرا (خدمه) از اتاق بیرون اومد و دوباره در و با کلید تو دستش قفل کرد...!

چشمام گرد شد

واقعا اینجا چخبره؟

متوجه من نشده بود

سریع خودم و پشت ستونی که تو راهرو قرار داشت پنهون کردم

انگاری باید از خیلی چیزا سر در میاوردم!


 

برای خوندن قسمت اول رمان #1 رو جستجو‌کنید.

این رمان زیبا رو هر روز در کانال دختر امروزی بخوانید 👇


@dokhtare_emruzzi

Report Page