199

199


#کوازار 

#198

جلو چشم هام ...

سارا ... 

به سمت زمین سقوط کرد

موهاش تو هوا پخش شد و صدای جیغش قلبمو هزار پاره کرد 

تمام خاطرات زندگیم با سارا تو ذهنم مرور شد 

لبخندش 

غر غرهای همیشگی . 

آغوشش.

موهای بلندش که میبافت 

و 

چشم های مهربونش...

نه ...

این صحنه واقی نبود

چشم هامو به هم فشار دادم و با تمام وجودم فریاد زدم

- سااام ...

انگار دنیای دورم تو سکوت فرو رفت

شاید هم زمان برای من متوقف شد

صدای فریاد سارا قطع شد و با تردید چشم هامو باز کردم


بال های سفید سام...

تنها چیزی بود که میدیدم ...

آروم چرخید 

در حالی که سارا تو بغلش بود

باورم نمیشد

تو کسری از ثانیه...

سام انگار از غیب ... ظاهر شد 

چشم های کریستالیش رو به من دوخت .

 قلبم دوباره تپید ...

سام سارا رو دوباره رو طبقه بالای سقف گذاشت و چیزی آروم گفت 

سارا سر تکون دادو سریع از پله های سقف بالا تر رفت 

نفس راحتی کشیدم که یهو همه نگاه ها برگشت به سمت من ...

انگار زمان ایستاده بود 

صورت های خنثی ... چشم های سرخ 

لباس های مشکی و ...

بال های سیاه

پلک زدمولحضه بعد دیدم همه به سمت من حمله ور شدن

سام... فرشته نجاتم و ... تمام اون اکوان های سیاه ...

همه چیز مثل حرکت آهسته بود

انگار زمان کش می اومد

بال های سیاه دورمو پر کردنو سفیدی بال های سام...

از جلو چشم هام ...

محو شد ...

دوباره اون گرمای جهنمی برگشت .

گرما و سیاهی ...

صدای فریاد سام شنیدم که اسممو صدا کرد اما 

انگار

 تو یه جهنم تاریک و ساکت فرو رفتم 

انگار هوا نبود برای نفس کشیدن

چشم هام نمیدید...

ریه هام نفس نمیکشید ...

قلبم نمیزد ...

آخرین چیزی که حس کردم کوبیده شدن سرم به زمین بود و بعد از اون ...

سیاهی مطلق ...

Report Page