193

193

رمان ال آی به قلم پرستو.س

انگار دست نامرئی منو از دنیایی که فقط خودمو ال آی توش وجود داشتیم بیرون کشیدو به واقعیت آورد 

آروم از ال ای جدا شدمو برگشتم سمت پذیرایی 

پدر بزرگ با فاصله ایستاده بود

با اخم گفت

- ویهان درست نیست پسرات این صحنه هارو ببینن... 

کامل از ال آی جدا شدم 

هم از حضور بی موقع پدر بزرگ و دیدنمون و این حرفش عصبانی بودم

هم درست گفته بود 

نفسمو با حرص بیرون دادم 

اما قبل اینکه حرف بزنم سپهر مثل جت از کنار پدر بزرگ رد شدو سمت ما دوئید 

- بابا ...

پشت سرش سهیل و سروش...

نشستمو بغلشون کردم

سعی کردم خودمو آروم کنم

یه گرگ بیتاب که بین انتخاب برای خودش و پدر کافی بودن برای پسراش مونده!!!!

سپهر زود از من جدا شدو رو به ال آی گفت

- الان مامان ما شدی؟ 

با این حرفش هر سه تا منتظر خیره شدن به ال آی

آروم سرمو بلند کردم

به صورت خسته ال آی نگاه کردم

حتی پدر بزرگ هم منتظر جواب ال آی مونده بود

نگاهمون با هم تلاقی کرد 

بهش لبخند زدم

میخواستم بدونه هر جوابی بده از نظر من بهترینه 

ال ای هم لبخند کمرنگی زد و گفت

- منو پدرتون ازدواج کردین حالا اگه شما بخواین میتونین به من بگین مامان ...

هر سه تا بالا پریدن و رفتن بغل ال آی .

انتظار این رفتار بچه ها رو نداشتم.

باید خوشحال باشم که با ال آی انقدر جور شدن

اما ...

تنها چیزی که حس میکردم

عذاب وجدان برای مهرو بود...

ال آی هم مثل من زانو زد رو زمین تا بچه هارو بغل کنه 

بلند شدم ...

باید برای پدر بزرگ میگفتم چه اتفاقی افتاده

هرچند خیلی از دستش ناراحت بودم

ال آی :::::::::

انگار همه منتظر جواب من بودن

چون تا جواب بچه هارو دادم پدر بزرگ و ویهان رفتن

میترسیدم از جوابم خوششون نیومده باشه 

اما من از نظر خودم حرف بدی نزدم 

آروم بلند شدمو رو به پسرا گفتم

- من باید برم حمام اومدم با هم بازی میکنیم

با ذوق نگاهم کردن که گفتم

- شما برین بازی کمین تا بیام

اما تکون نخوردن

دوباره گفتم

- بچه ها... شما برین بازی کنین... من دوش بگیرم میام...

تکون نخوردن و سپهر گفت

- ما صبر میکنیم تا بیای 

ابروهام بالا پرید

این سه تا هم درست مثل پدرشون هستن

باشه ای گفتمو وسایلمو از رو زمین جمع کردم

بوسه ویهان چنان مست کننده بود که نفهمیدم کی وسایلم پخش زمین شد

بحثمون نیمه کاره مونده بود

هر چند از اول بحثی نبود

اگه گرگ تو حساسه... گرگ منم هست...

اگه تو تحمل نداری ...

منم ندارم ...

ویهان باید اینو میفهمید ...

وارد حمام شدمو درو بستم 

دفعه قبل اینجا خیلی ترسیدم

ترسی که هنوز تو دلم بود

اما دیگه میدونستم چه خبره 

دوش آبو باز کردمو تنظیم کردم

این بار هواکش رو زدم تا بخار نگیره .

زیر دوش ایستادم 

آب گرم انگار گره های تنمو باز میکردو بدن گرفته منو آزاد میکرد

سوال های تو ذهنم هر لحظه بیشتر میشدن

دوست داشتم با ملکه ارواح حرف بزنم... پورسفونه...

دو دل صداش کردم


سلام دوستان لینک کانال عکس شخصیت های ملودی اینه

@melymelody

Report Page