193

193


همینجوری گفته بودم 

اما با این لحن تند سیاوش گفتم 

- منظورم اینه چیزی نبینم که از ورودم به این جریانات منو پشیمون کنه 

حس کردم تو چشم هاش نگرانی رو دیدم

اما سکوت کردو گفت 

- منم همینطور 

دستشو پشتم گذاشتو منو هدایت کرد به سمت در چوبی و بزرگ انتهای سالن

کل سالن از آسانسور تا در ورودی واحد اندازه پذیرائی خونه ما بود 

اینجور فضاهای لوکس و تجملاتی بهم حس ترس میداد

سیاوش دکمه زنگ رو زدو در باز شد 

یه دختر جوون با پیراهن سفید و دامن مشکی درو برامون باز کردو با لبخند گفت خوش اومدین 

از مدل موی ساده و حالت احترامش مشخص بود خدمتکاره البته از نوع شیک و باز هم تجملاتی 

انتظار صدای آهنگ و چیزی شبیه مهمونی داشتم

اما خونه به طرز عجیبی ساکت بود

مارو به سمت دیگه سالن راهنمائی کرد 

خونه شبیه یه موزه بود تا جائی برای زندگی 

تابلو های بزرگ رو دیوار و نقاشی روی سقف و وسائل تزئیتی آنتیک ... 

آروم به سیاوش گفتم 

- اینجا خونه است؟

لبخندی زدو با نگاهش ابراز تاسف کرد

یکم استرسم کم شد که اون دختر جلوی یه در چرمی ایستادو گفت

- لباستونو براتون نگه دارم ؟

به سیاوش نگاه کردم که به شال و مانتوم اشره کرد .

کیفمو به سیاوش دادمو شال و مانتومو به اون خانم دادم که یه شماره از روی میز کنار در بهم دادو رفت 

سیاوش درو بز کردو دستشو رو کمرم گذاشتو گفت

- به دنیای واقعی اس ام خوش اومدی آرام 

در کنار رفتو وارد شدیم

آهنگ نسبتا ملایم اولین چیزی بود که به گوشم رسیدو بعد از اون هم دود... 

دود سیگار بود اما خوشبو بود 

نور سرخ ملایمی کل سالن رو گرفته بود 

نیمی از سالن میز و صندلی های چرمی کوتاه مشکی بود با وسایل پذیرایی 

نیم دیگه مثل سن رقص خالی بودو یه قسمت حلال مانند هم مثل اوپن درست شده بود که دوتا دختر قد بلند در حال سرو نوشیدنی بودن 

افراد داخل سالن همه زوج بودن . نگاهم اول رو دخترا چرخید.

از همه مدل بودن

اما مشخصه همه ... لباس هائی بود که یه حلقه مشکی دور گردنشون داشت ...

سیاوش آروم منو به سمت داخل همراهی کردو خودش اومد تو 

با ورودش یهو همه سر ها برگشت سمت ما 

مرد آشنائی به سمتمون اومدو گفت 

- سیاوش... افتخار دادی

رضا بود همون که اون روز با سبحانی اومده بودن برای ختم کردن دعوا سیاوش و سبحانی که بدتر شده بود جای بهتر شدن

سیاوش سلام کردو رضا به من نگاه کرد

آروم سلام کردم که سیاوش گفت

- آرامو آوردم بیشتر با محیط آشنا شه 

رضا نگاه متعجبی بین منو سیاوش چرخوندو گفت 

- کار خوبی کردی... بیاین ... اتفاقا بحث شما هم بود... البته بحث سبحانی بود در واقع 

با این حرف به همراه رضا به سمت میزی کنار سالن و نزدیک به محدوده رقص رفتیم

چند نفر با موزیک ملایم در حال رقص بودن که خیلی ملایمو البته ... تا حدودی سکسی بود

میزی که با رضا بهش رسیدیم در واقع دوتا میز گرد بود که به هم چسبونده بودن

سعید هم اونجا بود با یه دختر تو بغلش

دو مرد دیگه هم بودن که کنارشون دختر های دیگه نشسته بودن 

یه دختری هم تنها بود که مشخص بود همراه رضاست

لباس همه تیره بود .

مشکی قهوه ای زرشکی یشمی. همه تیره تیره در حد نزدیک به مشکی

اما چیزی که بیشتر برام جلب توجه کرد رنگ موها بود

هیچکس موهاش بلوند نبود

هر رنگی بود جز بلوند و رنگ های خیلی روشن 

و اکثرا به نظر موها رنگ نشده بود ... 

مثل موهای من ...

به همه سلام کردیمو نشستیم

کنار من همراه رضا بود 

سیاوش رو به بقیه گفت

- آرام که معرف حضور همه هست 

یکی از اون مرد ها که نمیشناختم گفت 

- همه میخواستیم این دختر جدیدتو ببینیم

از حرفش دلم لرزید

دختر جدید!!!!

این یعنی چی؟

سیاوش خودش دقیقا همینو برگشت گفت 

- دختر جدید؟ مگه قبلا هم دختر داشتم کامبیز؟

کامبیز برگشت گفت 

- منظورم اینه دختر جدیدی که اسیرت کرده. آخه دخترای اکیپ که جذبت نمیکردن

با این حرفش همه خندیدنو دختری که بغل سعید بود گفت 

- افرا بفهمه خیلی دلش میشکنه سیاوش

به من نگاه کردو گفت 

- سیاوش تو گروه خیلی طرفدار داشت ... اما دیگه پرید دیگه 

بازم همه خندیدنو من فقط یه لبخند زورکی زدم که سیاوش گفت

- من آرامو آوردم اینجا با حال و هوای ما آشنا شه جذب شه اما شما دارین ریز ریز فراریش میدیدنا 

همه دوباره خندیدن

انتظار یه جو خشک و رسمی رو داشتم که همه شلاق به دست ایستاده باشن

یا در حال سکس بغل هم باشن 

اما این جمع با تصور من انقدر فرق داشت که تصورم شده بود فقط یه فکر احمقانه بر مبنای فیلم های پورن

گویا حق با سیاوش بود 

چیزهائی که میبینیم و میگن فقط یه پوشش ظاهری احمقانه از بیمار های جنسیه برای تشویق افراد به تجربه یه هیجان اشتباه 

تو افکارم بودم که دختر تو بغل سعید برگشت سمتشو لب های همدیگه رو بوسیدن

وسط جمع

یه لحظه به افکارم شک کردم

نکنه هنوز شروع نشده؟

دلم پیچیدو سریع نگاهمو گرفتم از اونا و متوجه بحث شدم 

که سعیدو اون دختر جدا شدنو رضا گفت 

- خب سپیده مالکیتتو حسابی ثبت کردی دیگه خیالت راحت

اما سپیده هر حالی که به پشت سر ما نگاه میکرد گفت

- این تازه شروعششه میخوام بدونه نمیتونه به مرد من دست بزنه

سعید دستشو رو باسن و کمر سپیده کشیدو گفت

- اینجوری منو دیوونه خودت کردی

بیشتر شبیه عاشقا بودن تا ارباب ها اما خب حرفشون راجب عشق نبود و راجب خواستن تن همدیگه بود

با رسیدن دوتا دختر جدید که با فاصله از میز ما نشستن تازه فهمیدم سپیده منظورش یکی از اونا بود 

سیاوش تو گوشم گفت 

- رضا رو که میشناسی . همراه رضا اسمش بهاره است . دختر تو بغل سعید هم سپیده است . کامبیز و سحر. آرش و نازلی . سوالی داشتی ازم بپرس

آروم گفتم 

- مهمونی کلا اینجوریه که دور هم میشینی یا اتفاق دیگه هم میافته ؟

آروم خندیدو گفت

عجله نکن هنوز شروع نشده

اضطرابم بیشتر شد

خواستم چیزی بگم که بهاره گفت 

- سیاوش جان پذیرائی رو شروع کن که الان دخترا میرسن 

سوالی به سیاوش نگاه کردم که از روی نوشیدنی های میز یه گیلاس شراب به دست من دادو گفت 

فکر کنم همین یه لیوان برای کل شب تو کافی باشه 

با این حرف یه شیرینی برش زدو نزدیک من گذاشتو خودش یه شات کوچیک از چیزی که شبیه ودکا بود برداشت 

بهاره آروم خندیدو رو به من گفت

- پس خیلی سبک کار میکنی 

فقط لبخند زدم که سیاوش گفت

- خیلیییی سبک 

سیاوش و بهاره خندیدنو بهاره گفت 

- چند سالته آرام جان ؟

سیاوش که اینبار چیزی نگفت خودم گفتم 

- هیجده ...

یهو نگاه همه رو رو خودم حس کردم و آرش گفت 

- امیدوارم قوانینو نقض نکرده باشی سیاوش

Report Page