193

193

زندگی بنفش

193

نگار گفت 

- اون شب خیلی نکته های خوبی بهم گفتی. چطور انقدر خوب مرد هارو شناختی ؟ تو رابطه با نیما به این شناخت رسیدی 

چند لحظه نگاهش کردم 

سوالی و مشکوک نگاهم کردو برای اینکه ضایع نشه گفتم

- تا حدودی ... حالا به کارت اومد ؟

لبخندی زدو گفت 

- آره خیلی ... مخصوصا اون قضیه نذار تحریک شه اما شد دیگه سعی نکن انکارش کنی خیلی خوب بود. دیگه حواسمو قشنگ جمع میکنم کار به جای باریک نکشه . 

ابروهام بالا رفتو آروم سر تکون دادم

نگار خندیدو گفت 

تو چت راحت تره حرف زدن اینجوری آدم معذب میشه

بازم فقط سر تکون دادم

باید نیمارو دار میزدم با این اطلاعات دادن هاش به نگار 

نگار امیسارو بغل کردو گفت 

- یه جوری خوب در مورد خواسته ها و نیاز های نیما دقیق حرف میزدی که دوبار حس کردم دارم با نیما چت میکنم

خودش خندید

برگشت سمت من 

با دیدن صورت هنگ من جای لبخند رنگش پرید

آروم گفت 

- بنفشه ؟

نفس عمیقی کشیدمو گفتم 

- خب راستش با نیما چت کردی نگار ... 

چنان چشم های نگار گرد شد که ترسیدم از حدقه بزنه بیرون

سریع بلند شدم

امیسا رو از بغلش گرفتم

هنگ گفت 

- یا خود خدا ! با نیما چت کردم ! یا اکثر امام زاده ها ! 

از حرفش خندیدمو گفتم 

- آروم باش حالا به رو خودت نیار 

یهو اخم کردو گفت 

- بنفشه چرا گذاشتی نیما بیاد سر گوشیت؟ چرا گوشیت قفل نداره ؟

امیسا داشت خودشو میکشت که بزارمش پائینو بره سر کشو های میز آرایش 

منم گذاشتمش پائینو گفتم 

- تو نیمارو نیمشناسی ؟ من داشتم امی میخوابوندم اومدم دیدم در حال چت با توئه 

نگار زد به پیشونیشو گفت 

- وای بنفشه وای من بهش گفتم گاهی منم دلم میخواد اما بخاطر اون تجربه بد بچگیم میترسم بعد اون گفت کدوم ! من باید اینجا میفهمیدم تو نیستی 

نشستم رو تختو گفتم 

- مهم نیست دیگه به روی خودت نیار . تو حرفات خیلی هم بد نبود که بیشتر اطلاعات گرفتی 

فک کن از من گرفتی

نگار نشست 

صورتشو با دستاش پوشوندو گفت 

- اونم چه اطلاعاتی گرفتم ! تخصصی 

دراز کشیدم و گفتم 

- - کاربردی!

نگار دراز کشید خیره به سقف گفت 

- همه چی سعیدو لو دادم

- نترس اون از قبل میدونست 

نگار جدی و با اخم نگاهم کردو گفت 

- دیگه نمیدونست که سعید اهل ور رفتن با آدم تو ماشینه 

خندیدمو گفتم 

- شاید اما مسلما حدس میزد ! کدوم مردی آخه اهلش نیست ... 

چرخیدم تا بتونم امیسا رو ببینم و گفتم 

- کلا مردا انگار یه نسخه اورجینال دارن بعد به نسبت شانست روی اون نسخه اورجینال چندتا پشن هم اضافه دارن اما اون اصلیه برای همه یکیه 

نگار هم مثل من چرخیدو گفت 

- نمی دونم... من امشب برم خونه ... روم نیمشه نیمارو ببینم

- رو شدن نداره اون که نمیدونه بهت گفتم 

نگار با کوسن تخت زد تو سرمو گفت 

- مرسی از روحیه دادنت 

خندیدمو کوسنو دادم کنار 

امیسا کشی پا تختی رو باز کرد 

خم شدم ببینم چیز خطر ناکی داخلش نباشه که یهو یه بسته کاندم شناور شد تو هوا



دوستان سلام. اینم لینک کانال فال و ماه که رمان نگاه داحلش رایگان پارت گذاری میشه 😁 یه داستان واقعی به قلم خودم 😁 فایل کاملشم موجوده 👇👇💜

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ


Report Page