193
چندبار زنگ زدماماامیرجواب نداد
دیگه داشتم ناامید میشدم که خودش زنگ زد
بلافاصله پرسیدم
+...چیشده خوبی؟
صدای خستش توی گوشی پیچیدو گفت
_....دختره دیوونه رفته اب بخوره پاش لیز خورده بالیوان افتاده کف اشپزخونه
+...چیزیش شد؟
_....نه ولی تاالان داشت عر میزد سرم داره میترکه همین الانم بزور از دستش فرار کردم
حرفش تموم نشده بود که صدای پریااونور خط اومد ک گفت
"....امیر کتفم درد میکنه میشه یکم ماساژ بدی نمیتونم بخوابم ..."
شوکه شده بودم
چقدر یه تفر میتونه حیله گر باشه
امیر نفسشو کلافه بیرون دادو گفت
"....دستگاه ماساژ توکمده بردار خودت انجامش بده
لبموگازگرفتم و دوباره به مکالمشون گوش کردم
"....دستمدرد میکنه بیالطفا چنددقیقه بیشتر نمیشه...."
بغض ساختگی صداش بیشتر اذیتممیکرد
"....خیله خب برو چن دقیقه دیگه میام..."
این حرفش انگاریه اب سرد بود که روی سرم ریختن
فقط تونستمبگم
+....اینم واسه بهم نخوردن عقدمون بود؟
گوشیو قطع کردم و خودمو روی تخت انداختم
بغضمو قورت دادم تا اشکم سرازیر نشه
نباید گریه کنی
حق نداری گریه کنی ...