192

192



جا زدم ؟ من ؟ 

اینبار من بودم که پوزخند زدمو گفتم

- برای من فرقی نداره ترنم جهیزیه داشته باشه یا ارث ... حتی اگه تو شرایط مالی خوبی نبودم بازم برام مهم نبود. اما برام مهمه من ... کسی نباشم ... که اونو از خانواده اش جدا میکنه ...

اخمی بین ابرو پدرش نشست.

انگار داشت به حرفم فکر میکرد.

قبل از اینکه چیزی بگه گفتم 

- پس اینجا عملا جواب من مهم نیست... جواب ترنم مهمه ... من با هرچی اون بخواد موافقم. 

پوزخندی زدو گفت

- جواب هوشمندانه ای بود. اینم یه دلیل دیگه است که مطمئنم ترنم از انتخاب تو پشیمون میشه ... اما اون موقع دیگه من نیستم که رو حمایتم حساب باز کنه.

لبخندی تحویل پدرش دادم و گفتم 

- اگه انتخاب ترنم باشم با تمام وجود تلاش میکنم هرگز محتاج شما نشه.

از حرفم خوشش نیومد و بلند شد 

با عصبانیت گفت

- امیدوارم ...

منم بلند شدم که پدرش بلند گفت

- ترنم ... بیا اینجا 


ترنم ::::::::

تمام حرف هارو شنیده بودم

قلبم مچاله شده بود 

حس میکردم دیگه تو سینه ام نمیزنه.

از بابا دلگیر بودم. 

از امیر هم همینطور‌‌‌...

از خدا هم دلم گرفته بود !

این حق من نبود... حق هیچکس نبود ... با قدم های سست به سمت پذیرایی رفتم

چطور باید انتخاب میکردم ؟ 

برام ارث یا جهیزیه مهم نبود . اما برام این جور ازدواج بی آبرویی و بی ارزش شدن بود

خیلی بی ارزش‌...

سرمو بلند کردمو نگاهم بین بابا و امیر چرخید...

دو تا مرد زندگی من که راهشون جدا بود...

خیلی جدا ...




Report Page