192
رمان ال آی به قلم پرستو.سویهان نسبتا عصبانی گفت
- اینجا چکار میکنی مازیار ؟
برنگشتم سمت ویهانو رفتم تو
صدای مازیارو شنیدم که گفت
- نامه هارو آوردم
تو خونه کسی نبود
نمیدونستم خاتون و بچه ها کجان
اما حمام لازم بودم
یه سمت اتاقم رفتمو یه راست سر کمد رفتم
یه دست لباس زیر و لباس تمیز برداشتمو حوله ام رو هم برداشتم
خواستم برم سمت در که در اتاق باز شد
ویهان تو قاب در ایستاد
گره ای بین ابروهاش بود .
منتظر نگاهش کردم
نگاهش به وسایل حمامم افتاد
انگار مردد بود چی میخواد بگه
درو بستو گفت
- چرا ناراحت شدی؟
بدون مکث گفتم
- تو چرا عصبانی شدی ؟
هر دو تو سکوت به هم نگاه کردیم
صدای بهاره از بیرون اومد که گفت
- ویهان من برم یا تو هم میای؟
پوزخند زدمو دستمو به سینه زدم
ویهان اخم کردو بلند گفت
- برو ... من خودم میام
از حرفش یکم حالم بهتر شد اما بروز ندادم که ویهان گفت
- رفتارت توجیح نداره ال آی
اخم کردمو گفتم
- مگه عصبانیت تو ، توجیح داره؟
بیشتر اخم کرد اومد سمتم
رو به روم ایستادو گفت
- آره ... گرگم دوست نداره هیچ گرگی به جفتش نزدیک شه...
پوزخند زدم
خشم چشم هاش بیشتر شد که گفتم
- گویا یادت رفته گرگ تو ، گرگ منم هست ...
ویهان :::::::
گرگ تو ، گرگ منم هست ...
گویا یادت رفته ...
آره... واقعا یادم رفته بود ... اگه این گرگ وحشی و بی منطق گرگ ال آی هم هست ... مسلما بخاطر صحبت عادی منو بتا گروهم از کوره در میره ...
مثل وقتی که من بخاطر مکالمه عادی ال آی و مازیار کلافه میشم
ال آی پوزخندی زدو گفت
- هر وقت تونستی رو صحبت من با مازیار و بقیه حساس نشی ... منم قول میدم حساس نباشم
با این حرف از کنارم رد شدو رفت بیرون اتاق
حرفش درست بودو این درست بودنش برام سنگین بود
پشت سرش رفتم
ال آی به سمت در حمام انتهای راهرو رفت که بازوشو گرفتمو گفتم
- وایسا ...
با عصبانیت برگشت سمتم
چیز دیگه ای میخواستم بگم
اما اون چشم های وحشی و لب های آماده بوسیده شدن تمرکزمو بهم زد
قبل اینکه به خودم بیام لب هاش اسیر لب هام بودو بدنش بین منو دیوار راهرو حبص شده بود
گرگم اهل بحث نبود
اهل عمل بود
اون سر مالکیتش بحث نمیکرد
عمل میکرد.لب هایی که مال خودش بودو میبوسیدو اینجوری مالکیتشو به نمایش میذاشت
دست ال ای مثل من بی تحمل تو موهام فرو رفتو کمرشو گرفتم از زمین بلندش کردم که با تک سرفه ای هر دو ثابت شدیم