192

192


لحن سلما با بقیه فرق داشتو اولین چزی که چشممو گرفت بطری مشروب رو میز بود 

به دوتا پسر تو پذیرائی نگاه کردم

هر دو از بچه های دانشگاه بودن اما اسمشون تو ذهنم نبود 

شراره سریع گفت

- سلما باز رفته تو ابرا

همه خندیدنو منو سیاوش بدون اینکه چیزی بگیم رفتیم سمت در 

از واحد که اومدیم بیرون سیاوش گفت

- دفعه بعد اومدیم همه وسایلتو برمیداری میای خونه من 

سریع گفتم 

- یه خبری هست اینجوری شدن وگرنه اصلا بجه ها اهل این چیزا نیستن

سیاوش چیزی نگفتو رفتیم پائین 

حس بدی بود دوستام انقدر آبرو ریزی کرده بودن

با دوتا پسر که به وضوح مست بودن 

حرفی برای دفاع از اونا نداشتم

سوار ماشین شدیمو به مامان پیام دادم با سیاوش میرم مهمونی

مامان زنگ زدو بعد احوال پرسی سراغ خرید های عقدو گرفت

خبر دادم که کامل خرید کردیمو تقریبا چیزی نمونده

خداحافظی که کرد سیاوش گفت

- آرام این مهمونی فقط برای آشنا شدن توئه. من تقریبا همه افراد مهمونی رو خوب میشناسم و برای هیمن داریم میریم

سکوت کرد 

انگار حرفی که میخواست بگه رو پشیمون شد 

پرسیدم

- خب؟

- من هر مهمونی تورو نمیبرمو فقط خواستم بدونی که اینجا یه مهمونی عادی اس ام نیست ... 

- منظورت اینه که مهمونی عادی اس ام مناسب من نیست؟

- منظورم اینه الان از جائی که میریم اطمینان دارم. راجع به بقیه نظری ندارم 

دوباره هر دو سکوت کردم

میفهمیدم چی میگه اما سوال داشتم که مگه بقیه چه طوریه

نزدیک هشت بود که به یه برج رسیدیمو سیاوش جلو در پارکینگ ایستاد

شیشه رو پائین دادو به نگهبان گفت 

- رضا رسولی ...

نگهبان درو باز کردو گفت 

- پارکینگ منفی دو تشریف ببرین 

نگاهی به برج انداختمو گفتم 

- خونه است؟

- اوهوم ...

- نمیترسن بریزن بگیرن ؟

- کی بریزه ؟

- پلیس و اینا 

- باید شاکی شخصی داشته باشه... 

- خب همون دیگه همسایه هاش و اینا

سیاوش ماشینو پارک کردو گفت

- آرام کل این برج مال رضاست ... هر کسی ساکنه مستاجر رضاست... 

دیگه حرفی نزدو پیاده شد

بله دیگه ملک هر مهمونی بگیره کیه بره ازش شکایت کنه ؟

پوفی کردمو پیاده شدم که سیاوش گفت

- از پیشم جائی نرو

هر سوالی پرسیدن به من نگاه کن یا خودم اول جواب میدم یا بهت اشاره میکنم جواب بدی

خندیدمو گفتم 

- شبیه این فیلمای جاسوسیه که یمرن ماموریت 

سیاوش هم از تو آینه نگاهم کردو خنید و گفت 

- تقریبا تو اون مایه هاست ... فقط ماموریتت اینه خوب نگاه کنی و آشنا بشی 

- آره... فقط امیدوارم امشب نظرم عوض نشه

با این حرفم در آسانسور باز شد 

اما سیاوش خارج نشد

بازومو گرفتو گفت

- منظورت چیه؟

Report Page