192

192

hdyh

*مالیا*

چشمامو بستم و زیر لب با خودم زمزمه کردم 

+ایان رو بهم برگردون 

چشمامو بهم فشردم تا اشکم راهی برای خروج نداشته باشه

با حس گرمایی که زیر دستم در حال پخش شدن بود چشمامو باز کردم 

آروم دستمو از روی قلبش برداشتم و ایستادم 

یه قدم عقب رفتم تا راحت‌تر ببینمش 

صورتش کم کم رنگ گرفت 

دیگه خبری از اون لبای سفید نبود

ایان دستشو به دیوار زد و ایستاد 

قدم دیگه‌ای عقب رفتم و نگاهی بهش کردم 

نگاهی که از نوک پاش شروع شد و به چشمای دریاییش خطم شد 

خیره به چشماش یه قدم جلو رفتم داشتن منو صدا میزدن میخواستن منو توی خودشون غرق کنن

قدم بعدی رو خواستم بردارم که پام به تکه سنگی گیر کرد

کم بود بیوفتم که ایان گرفتتم 

آروم سرمو بلند کردم و نگاهش کردم بازم همون دریای مشکی چرا تا حالا بهش دقت نکرده بودم؟ 

ایان کمکم کرد صاف بایستم 

-خوبی؟ 

لبخندی به این توجهش زدم 

+من باید بپرسم خوبی نه تو

تک خنده ای زد که برای لحظه‌ای حس کردم از خوشحالی روحم از بدنم جدا شد 

باورم نمیشد باز این صدای خنده رو شنیدم 

-باید برگردیم بچه ها بهمون نیاز دارن 

به کل نبردی که توش بودیم رو فراموش کرده بودم

ضربه‌ای به پیشونیم زدم 

+حق با توعه

ایان دستش رو به سمتم دراز کرد 

به دستش نگاه کردم و با اشتیاق گرفتمش باید بیشتر مراقبش باشم 

خیره به صورتش نگاه کردم که متجعب برگشت سمتم

-مالیا من نمیتونم تلپورت کنم!

یعنی چی؟ 

+بذار من امتحان کنم 

باشه‌ای گفت و منتظر موند 

هر کاری کردم نشد 

-به خاطر کریستال‌هاس 

نگاهی به کریستال‌های دورمون انداختم 

اینجا پر از جادوعه ممکنه جادویی وجود داشته باشه که نذاره ما تلپورت کنیم 

-باید از این غار خارج شیم!

برگشتم و به راهی که تا الان اومده بودیم نگاه کردم 

خیلی راهه باید خودمون رو زودتر به بچه ها برسونیم

ایان جلوی پام زانو زد 

-بیا رو کول من خیلی راه رفتی خسته‌ای

ازش فاصله گرفتم 

+نه سرعتمون کم میشه 

سرشو برگردوند و نیم نگاهی بهم انداخت و باز نگاهش رو به جلو دوخت 

-نگران نباش به موقع میرسیم 

فاصلمون رو پر کردم و روی پشتش سوار شدم 

ایان خواست بلند شه که چشمام رو بهم فشردم و حلقه دستام رو دور گردنش محکم کردم میترسیدم باهم بیوفتیم 

با ضربه ی دست ایان روی دستم آروم لای یکی از چشمام رو باز کردم و متعجب به رو به روم خیره شدم 

-مالیا حالا که چشماتو وا کردی دستاتم وا میکنی داری خفم میکنی

از پشتش پایین اومدم فاصله‌ی کمی تا ورودی غار داشتیم

+چجوری با این سرعت رسیدیم؟ 

حس کردم لب هاش حالت لبخند به خودشون گرفتن 

-غار جادوی تلپورت رو خنثی کرده یکی از طلسم هارو امتحان کردم، جواب داد

آهانی گفتم و برگشتم سمت ورودی غار

+بریم 

ایان تایید کرد و باهم چند قدم باقی مونده برداشتیم 

به ورودی غار که رسیدیم صدای انفجار اومد و سنگ‌های غار ریختن

Report Page