191

191


اگر دوست دارین رمان جلو تر بخونین میتونین تو کانال حق عضویتی عضو شید.

پارتا جلو تره

روزی ۲ پارت هست

در آخر هم فایل رمان داده میشه

برای عضویت به نگار پیام بدین

https://t.me/ng786f



#کوازار

#۱۹۱

حرفم حقیقت محض بود

عذاب میکشیدم ...

فکر به اینکه سام منو میخواد ‌...

ضربان قلبم رو تند میکرد و حسی تو وحودم شعله میکشید که تو کل زندگیم تحربه نکرده بودم

حس دوست داشتن یه غریبه ...

غریبه ای که انگار سالها منتظرش بودم تا بیاد و باور هامو زیر و رو کنه ...

هم زمان ... غمگینم هم میکرد ...

غمگین بخاطر دنیای متفاوت ما دو تا ...

غمگین جون باید تلاش کنم تا سام ... کسی که قلبم رو میلرزونه ...

بتونه از اینجا بره ...

چه تضاد دردناکی 

دوستش داری

پس باید کمکش کنی 

و وقتی کمکش کنی 

از دستش میدی 

نفس عمیق کشیدم و گام هامو بلند تر گرفتم و اب زدم

- من خودخواه نیستم... من خودخواه نیستم...

هرچند تو این لحظه دوست داشتم خودخواه ترین باشم‌...

وارد کارگاه شدم و زیر لب گفتم

- تجربه یه رویای محال، هرچند کوتاه و موقتی ... برای یک عمر ... کافیه ...

زمزمه کردم.

کافیه ...

پشت سیستم اصلی ایستادم و روشنش کردم

خب ...

برنامه جدیدمون شروع میشه ...

رد یابی سام ...


داستان از زبان سام :

نور خورشید

هوای پاک 

آسمون آبی 

حالم خیلی بهتر بود

انرژیم برگشته بود

هرچند قلبم هنوز اون پائین 

رو زمین جا مونده بود 

آترین رسید کنارم

با فاصله کنارم پرواز کرد و گفت

- ساتی شبکه رو فرستاد... یه اکوان همین پائینه ... بریم امتحان کنیم ؟ 

ساتی ...

دلم میخواست قبل رفتن دنبال اکوان ها

برم پیش ساتی

باید توصیه های آخر بهش میکردم

نباید از عمارت خارج میشدن

خطر حمله دوباره اکوان ها کم بود

مخصوصا که شبکه حرکت اون هارو روی نقشه میدیدیم

اما باز هم خطر دور نبود 

ولی قبل اینکه بگم برنامه ام چیه آترین گفت

- اگر تو نمیای من رفتم

با این نرف بال هاشو جمع کردو به سرعت خیز گرفت به سمت ابر های زیر پامون 

زیر لب لعنتی فرستادم و پشت سرش رفتم

نمیشد دختری که تازه از جهنم برگشته رو تنها بفرستی به یه نبرد

رسیدم به کنارش و گفتم

- تو قبلا حرف گوش کن تر بودی ...

آترین بدون نگاه کردن به من گفت 

- من عوض نشدم... اما حرف های تو، چرا !

Report Page