191

191

زندگی بنفش به قلم بنفشه

سلام دوستان.یه درد و دل کوچولو دارم . شاید حوصلتون نشا بخونین اما ممنون میشم وقت بزارین بهونین.

من دوتا رمان کوتاه به اسم نگاه و حس گمشده از رو داستان واقعی زندگی دو نفر نوشتم و رایگان تو کانال کافه زندگی منتشر کردم و از ابتدا گفتم فایل کامل هم موجوده اما فروشیه. هر کسی هم تهیه کرد گفتم شخصی استفاده کنین به دوست و خواهر و خانواده بدین اما اما اما تو گروه و کانال مخش نکنین . مبلغ هر دو هم ده تومن گذاشتم که فوق العاده ناقابله . بعد اتمام پارت گذاری رایگان تو کانال کافه زندگی به کانال فال و ماه دادم تا اونام رایگان پارت گذاری کنن برا همه بازم گفتم فقط فایل کامل رایگان نیستو فروشیه!

یعنی هرجور نگاه میکنم میبینم نه مبلغ انقدر بود که کسی بخواد بخاطرش دزدی کنه . نه خیلی فایل خاصی بود که بگی جایی نیستو تو خماریش موندن. رایگانش پارت گذاری میشه ! مبلغش ده تومنه! یعنی صد نفر بخوان بخرن تازه پولش میشه ۱ میلیون!!!! صد نفر ها! یعنی خیلی آدم تازه میشه ۱ میلیون ! اونوقت دیشب برام اسکرین شات فرستادن که فایل تو یه گروه پخش شده اونام دارن راه به راه حرف میزنن که این رمان جرته آشغاله . چیه نوشته نویسنده مام پخشش میکنیم اینا پول پرستن . خیلی پول خوردن!!!!

من اصلا دوست ندارم توضیح بدم چرا این فایل ها فروشیه! چون فارغ از اینکه من این مبلغو برای چی بخوام ، این حق نویسنده است بخواد فایلشو بفروشه! باز ممکنه یکی بگه چه حقی؟!!!

من برای تک تک این جملات و سوالات جواب دارم اما کسی که درک و شعور داره نیاز به جواب من نداره کسیم که خودشو زده به بیشعوری با این حرفای من تغییر نمیکنه .

پس من فقط میگم مدیونین 😊 همین . چون از نظر خودم زیر دین کسی بودن بدترین عذاب دنیاست .

هر نویسنده ای که یه اثر خلق کنه جدا از خوب و بد بودن و معیار های ما ! خالق اون اثره حتی اگه چرند باشه . این یه موردو نمیشه هیچ جوری منکر شد که خالق اثر رو اون اثر حق داره. ما میتونیم نخونیم. حذف کنیم یا حتی بد و بیراه بگیم اما سو استفاده یا پخش اون کار خلاف میل نویسنده تو هر آیین و دین و مذهب و اعتقادی اشتباهه. تمام !

توجیح نکنیم حداقل بگیم ما از روی حسادت یا بیشعوری یا حماقت یا هر چیز دیگه ای داریم این کارو میکنیم اما توجیح نکنیم 😊

حالا هم میخوام تشکر کنم از شما مهربونایی که نه تنها هوای منو دارین بلکه هوای نوشته های منو هم دارین .

این محبت شما قابل جبران نیست

واقعا یکی از معجزات زندگی من داشتن اینهمه دوست مجازیه .

ممنونم از حضورتون از مهربونیتون از عشقتون 💜💜💜💜💜

امیدوارم بتونم ایم محبتتونو جبران کنم


خیلی پر حرفی شد قرار بود درد و دل کوچولو باشه خودش یه پارت رمان شد 🙈🙊

به قول بابای امی باز به تو تریبون دادن نطقت گل کرد 😂😂😂😂🤦‍♀️



اینم پارت امروز 👇💜


۱۹۱

منم مکث نکردمو گفتم

- تو میدونی اون رفتار سیاوش! تهمت زدنش به من تو اکیپ دوستامون ! طرد شدن من و حتی تهمت زدن به من جلو نیما چقدر منو عذاب داد.

آب دهنمو غورت دادم

نگار ریز ماجرا نمیدونست

اما دیگه مهم نبودو گفتم

- تو میدونی من یه سال دانشگاا نیومدم برای همین . میدونی از بعد اون اتفاق من دیگه بنفشه قبل نشدم . تو همه اینارو میدونستی! اما باز رفتی سمت سیاوش ! پس از نظر من تو هم ناحقی کردی . مواظب باش این ناحقی تو زندگی خرتو نگیره! شاید همین توهم خیانت سیاوش برای همین کاریه که در حق من کردی! 

نگار بازومو گرفتو لب زد 

- مهسا بارداره...

حق با نگار بود 

نمیخواستم مثل اونا آشغال باشم برای همین گفتم‌

- من از طرف خودم هما این رفتار هارو فراموش کردم. نه نفرینتون میکنم نه دعای بدی میکنم براتون. نه میخوام این قضایا دوباره باز شه و تحلیل شه. فقط دست از سر من و زندگیمو آرامشم بردارین . 

خواستم گوشی قطع کنم که مهسا گفت

- بنفشه‌

مکث کردم 

انگشتم رو دکمه قطع ایستاد

مهسا گفت 

- هنوزم هیچکس باور نمیکنه تو با نیما هیچ سر و سری نداشته باشی و اون بیاد تو کافی شاپ دوست پسرتو بزنه.

پوزخندی زدمو گفتم

- حقیقتو هرچقدر انکار کنی قدرتمند تر برمیگرده و خرتو میگیره . هر جور دوست داری فکر کن و رفتار کن

گوشی قطع کردم

نفس عنیق کشیدم

به نگار شوکه نگاه کردم 

نگار آروم گفت

- تا شب کلی وقت هست همه رو باید برام تعریف کنی 

امیسارو بغل کردم

بردم سمت صندلی غذاش و در حالی که باقی کار هارو میکردم گفتم 

- ول کن بابا . خاطرات بد که گفتن نداره 

- بد هارو گذری بگو خوباشو بگو

نیشش باز شدو گفت

- نیما سیاوشو زد 

آای کشیدمو نشیتم سر میز 

به نگار تعارف کردم اول برداره و گفتم

- من همه بدبختیام از همینجو شروع میشه! با اکیپ دانشگاه میریم کافی شاپ همون که تراس هست تو شریعتی 

- خب خب ؟

نیما منو سیاوشو میبینه

- از کجا؟

- تو ساختمون رو با رویی بوده مارو دیده پا شده اومده اینور .

- سیاوشو زده؟

- بله ...سیاوشو زده منم کشونده برده سوار ماشین کرده و برده خونه 

نگار بلند خندید

از کارش امیسا ذوق کرد دستشو کوبید به سینی غذاش و نصف برنجش پخش سینی شد

با اخم به امیسا و نگار نگاه کردم.هر دو نیششون باز بود و نگار گفت

- اینجوری میشنوه آدم خیلی باحاله امد خب تو خود قضیه باشی واقعا سخت و دردسر سازه 

آهی کشیدمو گفتم 

- واقعا... بعد چند سال هنوز همه میگن لابد من با نیما سو سر داشتم این حرکتو کرد

نگار آروم گفت

- یه چیز بگم قول میدی ناراحت نشی ؟

Report Page