191
حرصی به امیر نگاه کردم
پریا رو به بهونه خریدن فالوده پیاده کردو گفت برای سه تامون فالوده بخره
دستشو روی پام گذاشت و گفت
_...چرااخم کردی؟
+...تاکی میخواد باهامون باشه؟
_...نمیدونم فعلا که دور دست باباو پریاست یکم صبور باص عقد کنیم برا همشون دارم
پریا سوارشد فالودها رو بهمون دادو مشغول خوردن شدیم
یکم دیگه توخیابونا چرخیدیم به ساعت نگاه کردم و به امیر اشاره کردم
پربا همچنان مشغول حدف زدن بود سرم داشت میترکید از حرفاش
گوشی پریا زنگ خوردو گفت مامانمه از ماشین پیاده شدو مشغول حرف زدن شد
با ذوق به امیر نگاه کردم ازدست پریا داشتیم راحت میشدیم
سوار ماشین شدو گفت
_....مامانگفت امشب بمونمخونه تو دیر وقته توجاده درست نبست
امیر بلافاصله گفت
+....نه منمشکلی با رانندگی ندارم بخوای میرسونمت
_....نه میمونم امشب فردا صبح میرم
دندونامو از حرص بهم فشردم دختره حیله گر روباه کفتار
سلام خوشگلا امروز میخواستم رمان صحرا رو بهتون معرفی کنم که رمان دوم من هست و هرروز پارت گذاری میشه توی این روزا که هممون حوصلمون سررفته داستان زندگی صحرا سرگرمی خوبی میتونه باشه لینکشو واستون میذارم اگه دوست داشتین بخونیدش