190

190


شوکه شدم

وحشت کردم

به تخت نگاه کردم حولم پرخون بود 

بوی خون رسید به بینیم و اوق زدم 

سرم داشت گیج میرفت 

دست و پام رو گم کرده بودم 

خون همینجور داشت ازم میرفت وبوی خون شدیدتر شده بود 

دوقدم برداشتم سمت سرویس 

اما قدم سوم رو نتونستم بردارم 

اتاق دور سرم چرخید چشمام سیاه شدو سقوط کردم

.....

به سختی پلکای خستم رو باز کردم

انگار یع وزنه ده تنی گذاشته بودن رو پلکام 

چند بار پلک زدم تا یکم دیدم واضح تر شه

ولی سرم حسابی سنگین بود 

یه درد عجیب داشت 

سرمو چرخوندم و به سروم تودستم نگاه کردم


این مدت هر ده روز دوهفته من میرفتم زیر سروم 


مثل دور تند یهو همه چی یادم اومد 

به خودم نگاه کردم لباس تنم بود 

ولی کسی تواتاق نبود 

یکم نیم خیز شدم روی تخت ولی باهمین یه حرکت دوباره سرگیجه گرفتم و دراز کشیدم 

تاریخ از دستم دررفته بود 

ولی هیچوقت خونریزی ماهیانم به این شدت تبود 

چشمام رو بستم 

چند دقیقه بعد در اتاقی که داخلش بودم باز شد 

سریع چشمامو باز کردم محمد اومد داخل ولی هنوز متوجه نشده بود که من بهوش اومدم 

به ساعت دیواری نگاه کردم ساعت۱۱صبح بود 

محمد چطوری این ساعت اومده خونه و منو رسونده دکتر!

بالاخره سرشو یلند کردو دید چشمم بازه 

سریع اومد بالای سرم و گفت

-...خوبی ؟!جاییت درد نمیکنه?سرت درد نمیکنه؟ 

باتعجب گفتم

+...سرم چرا درد داشته باشع؟ جای دیگم خونریزی داشت 

رفت اخر اتاق یه اینه ی کوچولو برداشت و اومد سمتم 

اینه رو گرفت روبروم با دیدن پیشونیم که با باند پیچیده شده بود هینی گفتم واز جا پریدم 

+...سرم چیشدع؟

Report Page