190

190


تقریبا سرم داد زدو گفت

- پاشو لباس بپوش باید بریم کارخونه. دزد زده انبار باید برم. نمیخوام تورو هم تنها بذارم.

انگار دنیارو بهم داده بودن. 

سریع بلند شدمو لباس پوشیدم . 

یعنی میشد بابا بیخیال این قضیه بشه.

خدایا خواهش میکنم ته مونده آبرومو حفظ کن.

با بابا بدون خوردن حتی یه لقمه نون رفتم پائین و سوار ماشین شدیم. 

مستقیم رفتیم کارخونه‌.

پلیس و کارگر و شریک بابا همه رودن

من تو ماشین نشستمو تازه جرئت کردم گوشیمو چک کنم.

پیام دیشب امیرو دیدم که میخواست زنگ بزنه.

سریع بهش مسیج دادمو قضیه رو گفتم .

زود جواب دادو گفت

- یکم بابات آروم شد بگو من زنگ بزنم

باشه ای براش نوشتمو گوشیو گذاشتم تو کیفم

چون بابا داشت می اومد سمت ماشین.

سوار شدو گفت 

- باید بریم کلانتری . به اون پسره پیام بده شب بیاد خونه ات باهاش صحبت میکنم .

چشمی گفتمو گوشیمو بیرون آوردم که بابا گفت

- زیاد ذوق نکن. من سر حرفم هستم .

امیر ::::::::

نفس عمیق کشیدمو تقه ای به در واحد ترنم زدم.

کل روزم با کلافگی گذشت.

هیج کاری تو دفتر پیش نبردم و بچه هام که برای دیشب زنگ زدن فقط رد تماس کردم.

واقعا با وجود خانواده من نمیدونستم چه کاری در برابر خواسته پدر ترنم میتونم انجام بدم. 

بلاخره در واحد ترنم باز شدو پدرش تو قاب در پیدا شد.

سلام کردم که کنار ایستاد تا من برم داخل

وارد شدم اما به سمت پذیرائی نرفتم

خبری از ترنم نبود

پدرش از کنارم رد شدو رو مبل نشست

بهم تعارف نکرد بشینم منم همچنان ایستادم که پاهاشو رو هم انداخت و گفت

- بشین ... میخوام باهات اتمام حجت کنم 


ادامه دارد ....

✨✨✨✨✨✨


خرید فایل کامل 👇

https://telegram.me/mynovelsell

Report Page