190

190


سیاوش اینو گفتو سحرا اومد

دیگه بحث نکردیم 

اون روز تا عصر خرید کردیمو من فهمیدم وقتی پول باشه واقعا حق با سیاوشه... حتما چیزی که میخوای پیدا میشه 

سحرا دقیقا پنج برابر من خرید کرده بود

نهار رو تو فوت کورت خوردیم 

هرچند سیاوش حاضر نبود اونجا بخوریم اما سحرا انقدر گرفت گرسنه و خرید داره که غذا خوردیم 

لباس عقدمو با کمک سحرا انتخاب کردمو یه لباس هم برای مهمونی امشب سیاوش برام انتخاب کرد 

لباس عقدم یه پیراهن یقه قایقی خاکستری روشن بود . 

بلند بود اما بدون دنباله .

ساده بود و فقط روی قسمت یقه و پائین دامن گیپور سفید کار شده بود که تضادش با خاکستری خیلی قشنگ بود

کفش ست براش گرفتم و غنچه های گل رز خاکستری ست لباس برای کار داخل موهام 

 لباس مهمانی شبم هم یه پیراهن میدی مشکی بود که یه حلقه مشکی دور یقه اش داشت که دقیقا رو گردنش بسته میشد و پائین دامنش و یه نوار بالای گردنش حریر دوخته بود

هر دو لباسم کاملا قسمت سینه ...کمر و رون پارو پوشونده بودن. 

دقیقا سه قسمت حساس از نظر سیاوش

به اصرار آرام یه کت و شلوار خاکستری تیره با یه پیراهن سفید برای سیاوش خریدیم برای عقد 

اما وقتی من خواستم حساب کنم سیاوش با یه اخم مانع شدو حساب کرد 

نزدیک پنج بود که برگشتیم. 

سحرا رو رسوندیم خونه و با سیاوش به سمت خونه من رفتیم

قرار شد من حاضر شم و سیاوش هشت بیاد دنبالم 

لباس عقدمو خونه سیاوش گذاشتم دوست نداشتم بچه ها ببینن 

بخاطر فوت لیلا دوست نداشتم بدونن جشن عقد داریم 

عذاب وجدان داشتم 

وقتی رسیدم خونه سیاوش باهام تا بالا اومدو وقتی دیدیم دخترا نیستن اومد تو 

رفتم سمت اتاقم اما سیاوش داخل اتاقم نیومد

در حال بررسی خونه بود 

پیراهنمو گذاشتم رو تخت و حوله و وسایل حمام گرفتم تا برم حمام که سیاوش گفت 

- همیشه دوستات پسر میارن اینجا ؟

- پسر؟

از اتاق رفتم بیرونو به سیاوش که تو آشپزخونه بود نگاه کردم و گفتم 

- تا من بودم که هیچوقت پسر نیومده بود اینجا ...

سیاوش به لیوان های روی سینک اشاره کردو گفت 

- شایدم دوستات اهل خوردن ویسکی و کشیدن سیکار باشن 

به نلبکی پر از پوکه سیگار نگاه کردم

تا حالا ندیده بودم بچه ها سیگار بکشن چه برسه به اینکه مشروب بخورن

سیاوش رفت سر یخچالو گفت 

- برو حمام... تا بیای من میمونم... دیگه هم لازم نیست اینجا بمونی .

- اما سیاوش ما که نمیدونیم...

پرید وسط حرفمو گفت 

- عجله کن... زیاد وقت نداریم 

به ساعت اشاره کرد 

واقعا وقتی نداشتم 

بحثو گذاشتم برای بعد و سریع رفتم حمام . 

خیلی زود دوشمو تموم کردم

لباس زیر پوشیدمو با حوله تن پوش از حمام اومدم بیرون که دیدم سیاوش جلو در حمام ایستاده

قبل اینکه چیزی بگم یه دست لباس به سمتم گرفتو گفت 

- دوستات با مهمون هاشون اومدن 

صدای خنده مردونه از سالن اومدو سریع با لباس های تو دستم خودمو عقب کشیدم 

سیاوش اخمی کردو گفت

Report Page