19

19


یه عقب هلش دادم که اینبار سریع مرا به روی کمر خواباندن و خودش رویم نشست و بلوزم را از به شدت خارج کرد.

گریه ام گرفته بود با گریه گفتم:

_نکن..ولم کن نمیخوام.

خودش را به رویم انداخت و لبانش را به الله گوشم چسباند و گفت:

_قول میدم آروم بکنم که درد نداشته باشه.

میدونم بزرگه و کلفت قول میدم همشو نکنم تو..

با گریه بلند گفتم:

_نمیخوام..

که لبانم را در لبانش قفل کرد و و با یک دستش سینه ام را گرفت و با دستش دیگرش با شلوارم ور رفت و آن را داخل شلوارم و 

بعد شورتم برد.

تکان می خوردم که نکند ولی انگار در کارش راسخ تر می شد.

فکر می کرد تمام مخالفت های من بخاطر درد است.

لبانم را ول کرد و پایین رفت و سینه ام را در دهانش گذشت و مشغول مک زدن شد.

شلوارم را تا وسط پایم پایین کشیده بود.

پاهایم را به هم جفت کرده بودم تا نگذارم ولی او زرنگ تر بود.

با دو دستش بین پاهایم را کمی باز کرد و اول یک پایینش بعد پای دیگرش را بین پاهایم قرار داد.

از رویم بلند شد و شلوارم را کامل از پایم خارج کرد و لباس های خودش را هم در آورد.

مردانگیش بزرگ و سیخ شده بود.

راست می گفت واقعا کلفت و بزرگ بود.

دیدی دارم نگاه مردانگیش میکنم دستش را به آن گذاشت و تکانش داد و گفت:

_میخوایی بخوریش؟؟؟

ترسیده و با انزجار صورتم را جمع کردم و گفتم:

_نه نه نه.

با خنده باشه ای گفت و سرش را بین پاهایم برد

از پایین تا باالیش را لیسی زد و بعد گاز محکمی گرفت.

_اییی..

سرش را باال آورد و گفت:

_جوون دردت امد؟

هنوز اولشه عشقم.

بعد دوباره سرش را پایین برد و مشغول خوردن و لیس زدن شد و گاهی گازش میگرفت که باعث میشد آخ بلندی بگویم.

سرش را بلند کرد و گاز از سینه ام گرفت.

بین پاهایم نشست و مردانگیش را در دستش گرفت و بین پایم تنظیم کرد.

شدت گریه ام بیشتر شد.

_نه نه خواهش میکنم.

سرش را بین واژانم می کشید.

من گریه ام بیشتر می شد.

سر مردانگیش را که واردم کرد به شدت دردم گرفت.

_آخخخ

دستش را به روی باالی وسط پایم گذاشتم و ماساژشش داد.

_شش آروم باش..

بعد کم کم تا وسط مردانگیش داخلم کرد.

شروع به عقب جلو کرد.

دیگر جیغ می کشیدم.

_ایییی...ایییی درش بیارر درش بیاار واییییییی.

آخخخخخ

او هم سعی می کردم آرامم کند

کم کم ضرباتش را تندتر کرد.

از درد نفس نفس میزدم.

این رابطه جز درد چیزی برای من نداشت.

اشک تمام صورتم را پر کرده بود.

به خوبی احساس می کردم چیزی درونم عقب و جلو می شود.

دیگر صدای آه و ناله های خان هم بلند شده بود و ضرباتش تندتر و تندتر و بعد داغی مایعی را درونم حس کردم.

بدون آنکه مردانگیش را از داخلم بیرون بیاورد خودش را رویم انداخت.

و بخاطر اینکه گریه ام را آرام کند مشغول بوس کردن لب هایم و ور رفتن با سینه هایم شد تا دست آخر همانطور خوابش برد.

Report Page