19

19


#عشق_سخت 

#۱۹

مهرداد تو گوشم گفت

- آروم ... خبری نیست ...

حرفش مثل آب رو آتیش منو یهو خنثی کرد

آروم

خبری نیست ...

واقعا خبری یعنی نبود.

حالا حس نا امیدی داشتم

تا دو دقیقه پیش پام تکون نمیخورد باهاش بیام

حالا از اینکه گفت خبری نیست تو ذوقم خورده بود

من واقعا دیوونه شده بودم .

در آسانسور بلاخره باز شدو با مهرداد رفتیم سمت یکی از واحد ها .

درو باز کرد

کنار ایستاد تا من برم داخل

نور صبح افتاده بود تو خونه

یه پذیرایی نسبته کوچیک بود

با یه تلویزیون بزرگ و یه دست مبل شتری رنگ که کوسن های رنگی داشتن

مهرداد گفت

- نمیری داخل ؟

سریع کفشمو بیرون آوردمو رفتم داخل 

مهرداد پشت سرم اومد تو 

خواستم برم رو مبلا بشینم که با سر بهم اشاره کرد با من بیا خودش از کنار آشپزخونه اوپن و نقلی گذشت

یه اتاق خواب کوچیک که اتاق کار شده بودو رد کردیم و مهرداد وارد اتاق آخر شد 

منم پشت سرش رفتم 

یه تخت دو نفره با رو تختی ...

خدایا ...

همون روتختی تو فیلم بود 

نگاهم هنوز رو رو تختی بود که مهرداد کیفمو از دستم گرفتو کنار گذاشت 

با تعجب نگاهش کردم

پائین مقنعه ام رو هم گرفتو از سرم بیرون آورد

بی هوا سعی کردم مقنعه ام رو بگیرم

اما پرتش کرد رو زمین.

هین ناخوداگاهی گفتم که لبخند عمیقی کنج لب مهرداد نشستو گفت

- بدون روسری چقدر خوشگل تری 

هنگ نگاهش کردم که جلو تر اومد

گیره موهامو باز کرد 

موهای مرطوبم دورم ریخته شد

خیلی بلند نبودن 

لبخند مهردادبزرگتر شدو گفت 

- و سکسی تر ...

اومد نزدیک تر 

یه قدم رفتم عقب

چونه ام رو تو دستش گرفتو گفت 

- کجا؟

لب زدم

- حرف بزنیم ...

سر تکون دادو گفت

- میزنیم ... اما این واجب تره

نگاهش افتاد رو لبم 

لبم ...

خدای من لبم ...

یهو انگار عطش بوسیده شدن افتاد به جونم 

مهرداد شستشو نرم رو لبم کشید

نفهمیدم کی انقدر بهم نزدیک شد که دست دیگه اش رو کمرم نشست

کمرمو سمت خودش کشیدو نگاهش خیره چشم هام سرشو نزدیک تر آورد

چشمام بدون اراده من بسته شد.

مماس لبم گفت

- هر دو میدونیم چی میخوایم. پس انکار چرا ؟!

از گرمای نفسش ناخوداگاه هه گفتم که از فرصت استفاده کردو لبشو گذاشت رو لبم .

Report Page