187

187


آروم گفت 

- تو همیشه منو غافل گیر میکنی آرام 

عجیب این رضایت سیاوش حس خوبی بهم داده بود 

لبخندی رو لبم نشستو گفتم 

- خودمو هم همینطور 

خندیدو بلند شد 

شلوار کتان خاکستری کمرنگ پوشیده بود با پیراهن مردونه مشکی  

کت تک خاکستری تیره ای که روی دسته صندلی بودو برداشتو گفت 

- با آرام بیاین پائین . من باید ماشینو جا به جا کنم 

با این حرف به سمت در رفت 

منم باقی صبحانه ام رو خوردمو میزو مرتب کردم 

کارم تمم شده بود که سحرا اومد و گفت 

- از اینایی که تو پوشیدی کجا دارن ؟

- چی؟ مانتوم ؟

- کل پکیج... خیلی خوشم اومده از لباست 

- مرسی. هر کدومو جدا خریدم . میتونیم بریم بخریم 

- عالیه... حتما باید عکس بگیرم بفرستم برا دخترم... حاضر نمیشه بیاد ایران . میگه از حجاب بدش میاد 

لبخندی زدمو در حالی که با هم به سمت در میرفتیم گفتم 

- خب خیلی ها مثل اون هستن اما متاسفانه قانون ایران حجابه و مجبوریم رعایت کنیم 

سحرا سری تکون دادو گفت 

- آؤه... اما دوست دارم بیاد ایران... خیلی جاها دوست دارم با خودم ببرمش 

از خونه خارج شدیمو درو بستیم و گفتم 

- شما چقدر از سیاوش بزرگتری 

با شیطنت خندیدو گفت 

- من از سیاوش کوچیک ترم 

ابرو بالا انداختم که چشمک زدو گفت 

- من خیلی وقته 25 سالمه بزرگتر نمیشم 

با این حرفش تازه فهمیدم داشت شوخی میکرد و گفتم 

- اتفاقا بیشتر هم به شما نمیخوره 

خوشحال خندیدو با هم رفتیم پائین 

سیاوش کنار لکسوس مشکی منتظر ما بود 

این ماشینو میدیدم میترسیدم انگار اختلافی طبقاتی مارو تو صورتم میکوبید 

من رفتم عقب بشینم اما سحرا سریع تر عقب نشستو گفت 

- برو جلو عروس خانم من اینجا راحت ترم 

چیزی نگفتمو جلو نشستم .

ذهنم درگیر شده بود 

نکنه واقعا بعدا از انتخاب الانم پشیمون شم؟

نکنه این پول و رفاه و هیجانی که بودن با سیاوش ایجاد میکنه باعث بشه تصمیم نادرست بگیرم 

با صدای سیاوش به خودم اومدم که گفت 

- کجایی آرام؟

- ببخشید حواسم نبود. چیزی گفتین؟

سحرا خندیدو گفت 

- کجا بریم برای خرید این مدل لباس خودت ؟

آدرسو دادمو سیاوش گفت 

- پس بعد این خرید میریم برای تو خرید میکنیم

سری تکون دادم که سحرا گفت 

- اون باکس بزرگ تو پذیرایی خرید عقد بود 

سیاوش هومی گفتو سحرا گفت 

- خب سرویس طلا هم خریدین؟ اگه نخریدین اونو من به عنوان هدیه بخرم 

سرویس طلا به عنوان هدیه !

سیاوش سریع گفت 

- نگرفتیم اما اگه آرام مشکلی نداره. چون شاید سلیقه هاتون به هم نخوره 

نمیدونستم چی بگم که سحرا گفت 

- مجبوره بخوره دیگه من خواهر دامادم. مادر شوهر که نداری بزار من یکم نقش هر دو بازی کنم 

از حرفش ناخداگاه خندیدمو گفتم 

- من حرفی ندارم ...

به سحرا نگاه کردمو از نگاهش جا خوردم

حس کردم از قصد اینو گفت 

حس کردم میخواست ببینه من رو انتخاب چقدر حساسم

از حرفم پشیمون شدم

حس کردم خودمو لو دادم

کاش میگفتم باید خودم انتخاب کنم 

دوباره سکوت شد که سحرا گفت 

- تاریخ عروسی هم انتخاب کردین ؟

سیاوش قبل از من گفت نه و سحرا گفت 

- میخواین عروسی بگیرین؟ یا جشن عقد فقط ؟ 

منتظر بود من جواب بدم 

اما من تو اینجور سوالا هنگ میکردمو باز سیاوش گفت

- صحبت نکردیم. فعلا فقط عقده 

- خب سالن گرفتین برای عقد ؟

- آره... همون کاشان... چون خانواده آرام همه اونجا هستن و خانواده ما کمتر هستن 

واقعا؟ سالن گرفته بودن؟

پس چرا من هیچی یادم نبود

انگار اون شب کلا تو باغ نبودم

کی گرفت؟ چرا کسی با من هماهنگ نکرد؟

سحرا خندیدو گفت 

- ما که کسی رو نداریم کلا ... آرام آرایشگاه نوبت گرفتی ؟

اینبار مستقیم از من سوال پرسید 

منی که تازه میشنیدم سالن گرفتن 

با تردید گفتم 

- ام.. راستش...

سیاوش دوباره گفت 

- آره... آرایشگاه و عکاس ... 

به سیاوش نگاه کردم که سحرا مثل کسی که مچ منو گرفته باشه گفت

Report Page