187
hdyhبا چشمای پر از خشم به جادوگری که با نفرت به ایان زل زده بود نگاه کردم
چرا باید این حجم از کینه توی نگاهش باشه اونم از کسی که تا به حال ندیدتش
قدم های سنگینم رو آروم به سمتش برداشتم
بدون نگاه کردن به من قدمی عقب رفت
طوری به ایان نگاه می کرد که انگار هر لحظه ممکنه از دستش فرار کنه و دیگه نتونه طلسم رو روش انجام بده
اما بیشتر از ترس فرار کردن ایان ترس دیگه ای توی چشماش بود
می تونم بوی مرگش رو حس کنم
فاصلهی باقی موندهی بینمون رو با یه قدم پر کردم
دستمو دور گردنش حلقه کردم و از روی زمین بلندش کردم
صداش بلند تر شد جوری هر کلمه رو ادا میکرد که انگار میخواد همزمان هوا رو ببلعه
فشار دستم رو روی گردنش بیشتر کردم تا شاید نگاهم کنه
به دستم چنگ زد اما چشمای خیرش بازم روی ایان بود
+دِ به من نگاه کن لعنتی!
نگاهی گذرا بهم کرد و دوباره روش رو به سمت ایان برگردوند
حصار دستام رو از دور گردنش باز کردم و فوری روی زمین افتاد
نگاهی به اطراف کردم
شعله های آتیش جادوگر ها رو ازمون دور میکرد ولی داشت محافظ رو هم نابود میکرد
نفس کشیدن هر لحظه برام سخت تر میشد
دستم شروع به خاریدن کرد
نگاهی به دستم کردم این آتیش داره منو خشک میکنه
باید از اینجا دور شم
یقهاش رو گرفتم و به سمت ایان کشیدم
دستم رو روی ایان گذاشتم و تلپورت کردم
صدای آب بهم حس قدرت میداد
نفس عمیقی کشیدم
جریان آب رو زیر پوستم به خوبی حس کردم
اینجا خونه ی منه
با لبخندی از سر قدرت، نگاهم رو از آبشار خون گرفتم و به جادوگر دوختم
صدای فریاد ایان توی فضا پیچید
تمام سعیام رو کردم تا آروم باشم
+این طلسم رو باطل کن!
ورد خوندنش رو متوقف نکرد
با شنیدن صدای ضعیف ایان حفظ آرامش برام سخت شد
درد زیادی رو متحمل شده ممکنه هر لحظه از حال بره
با صدایی که از خشم دورگه شده بود فریاد زدم
+ولش کن
از بی توجهیش عصبی شدم و آبشار رو از مسیرش به سمتش منحرف کردم
مثل ماهی که فقط سرش از آب بیرون بود توی آب گیر کرده بود
هنوز نگاهش روی ایان بود و به کارش ادامه میداد
بدون اراده ی من آب به سرعت یخ زد و کریستال های یخ توی بدنش فرو رفتن
تا آخرین لحظه ورد میخوند حتی فریادم نکشید
سرخی خونش تو رنگ سرخ آب دیده نمیشد
بالاخره زبونش از کار افتاد اما همچنان نگاه نفرت بارش روی ایان بود
به سمت ایان رفتم و رو به روش زانو زدم
دستمو نوازش وار توی موهاش حرکت دادم
قطره های عرق روی پیشونیش خودنمایی میکردن
سفیدی لب هاش توی ذوقم می زد
باید فکر دیگه ای بکنم
الان تنها یه جادوگر که میتونه ایان رو نجات بده اون هم نوراس
ولی ما نمیتونیم برگردیم به اون میدون نبرد
سرمو ناامید بلند کردم
بهت زده به رو به روم خیره شدم
غار پشت آبشار رو می دیدم
ناخودآگاه ایان رو روی دستام بلند کردم و اولین قدم رو برداشتم