183

183


گوشیم از دستم افتاد 

حس میکردم اشتباه شنیدم.....

+...چی ؟ چرا؟

-...اینکه چیشده که یکاره بردنش بستریش کردن رو نمیدونم اما الان مسعله چیز دیگع ای هست 

هنوز از شنیدن خبر بستریش شوکه بودم 

توخودم جمع شدم 

دستمو روی چند تار موهایی که روی صورتم ریخته بود کشیدم و گفتم

+...مسعله چیه؟ 

-...وقتی خواب بودی پدر متین بهم زنگ زد 

کنجکاو شدم واقعا که بدونم چی گفته! .

+...خب چی گفت؟

-...متین خواسته تورو ببینه 

پوفی کردم و صورتمو چرخوندم 

خم شدم گوشیمو برداشتم و گفتم

+...توقع ندارن که با گل و شیرینی برم دیدن پسرشون؟بااون همه بلایی که سرم اورد 

محمد پوزخندی زدو گفت

-...باباش شاکی هم بود که شما پسرمو به این روز انداختین 

شاکی دسته بغل زدم و گفتم

+...این موضوعم ربط دادن به ما؟اون روزی که من جلوی مادرشو گرفتم گفتم بیا کمک کن متین درمان شه برگشت گفت همینه که هست حالا شده تقصیره من؟ 

یکم بینمون سکوت شداینبار با حرص بیشتری گفتم

+...اگه یه درصدم دلم بحالش میسوخت و امکان داشت برم دیدنش بااین حرفی که زدن دیگه اصلا نمیرم 

محمد فقط سر تکون داد دوباره گفتم

+...حالا که فکرشو میکنم تقصیر همین حاجی و زنشه که متین انقدر مشکل روانی داره 

محمد تایید کرد 

دیگه در موردش حرف نزدیم 

حتی از محمد نپرسیدم که بازم زنگ و پیام زدن یانه!

واقعا نمیخواستم هیچی ازشون بدونم

محمد داشت حساب کتابای مغازه روانجام میداد 

منم بالای سرش دراز کشیده بودم 

گوشیم زنگ خورد روی صفحع نگاه کردم و با دیدن شماره بابای متین جا خوردم

Report Page