183

183


من کجا ایستاده بودم ؟!

روی آب ؟

سرمو بلند کردمو به ویهان نگاه کردم

اونم شوکه بود 

به تصویر خودم تو آب نگاه کردم

لبخند پر غروری بهم زد و قلبم انگار قدرت گرفت 

نفس عمیق کشیدمو آروم قدم برداشتم

انگار آب زیر پام سخت شده بود 

آروم به ویهان رسیدمو دستمو گرفت 

پاهامو روی سنگ های کنار دیواره گذاشتمو دوباره به آب نگاه کردم

دیگه اونجا نبود 

ویهان آروم گفت 

- آذرخش گفت تو ملکه روشنائی هستی و ... از اینجا یه فرهنگ قدیمی هست که میگن... آب روشنائیه ...

متعجب به ویهان نگاه کردم که گفت

- هیچوقت نمیدونستم چرا ... اما حالا میفهمم چرا ...

منتظر فقط نگاهش کردم

منو تو بغلش کشیدو گفت 

- آب همزاد ملکه روشنائیه ... همزاد تو ... روح تو ...

موهامو دوباره نفس عمیق کشید و گفت 

- دیگه صبرم تموم شد ال آی ... 

ویهان ::::::::::::

این مسافت کوتاه انگار یه سال طول کشید 

باورم نمیشد ... از صبح تا حالا چیز هائی از ال آی دیده بودم که تو ذهنم جا نمیشد 

دیگه تحمل نداشتم

گرگم دیوونه وار زوزه میکشید

بوی یاس بارون خورده ال آی شدید تر شده بودو منو حریص تر میکرد 

به انتهای دریاچه رسیدیمو ال آی قدم آخرو با من گرفت 

فضای کوچیک و حوضچه مانند سر چشمه پر بود از کریستال های آبی... مثل یه کاشه بلورین آبی ...

ال آی آروم گفت 

- چقدر قشنگه ...

ناخداگاه لبخند زدمو موهاشو بوسیدم 

خدای من ... معتاد عطر تنش شده بودم 

تو گوشش گفتم 

- لخت شیم ...

ال آی :::::::::

به برق آبی آب نگاه کردم 

قلبم چنان تند میزد که جای نفس کشیدن برام نمونده بود 

ویهان لباس هامونو رو سنگ کنار چشمه گذاشت

جز لباس زیر تو تنمون چیزی نمونده بود 

اومد کنارمو بغلم کرد 

با اضطراب گفتم 

- به نظرت چی می بینیم 

منو به خودش فشردو گفت 

- بهتره ببینیم 

با این حرف داخل آب پریدو منو همراه خودش برد 

تو آب فرو رفتیم 

سرمای آب گرمای بدنمونو خنک کردو انگار غرق شدیم

پائین رفتیم و حس کردم دیگه نفس ندارم که ویهان هردومونو به سمت بالا کشید 

سرم از آب بیرون اومدو نفس گرفتم 

کنار دیواره چشمه ایستادیمو به ویهان نگاه کردم 

اما قبل اینکه چیزی بگم رد نگاهشو دنبال کردم 

چیزی که میدیدم برام قابل تصور نبود 

از بدن هر دو ما نور آبی بالا رفت 

یه گرگ و یه انسان کنار هم در حال دوئیدن و چرخیدن بودن

قلبم یخ شد ...

من ... من انسان بودم... گرگ نداشتم 

زیر لب نالیدم 

- نه ...

اما ویهان منو به خودش فشرد که گرگ ویهان از درون نوری که تصویر انسان من بود رد شد و هر دو محو شدن 

نور آبی اینبار به شکل دوتا گرگ شکل گرفت که با هم میدوئیدن ...

Report Page