183

183

hdyh

نیک سرفه ای کرد تا همه بهش توجه کنن

برگشتیم سمتش و سوالی نگاهش کردیم 

_مکس به زودی بهمون حمله میکنه اما باید حواسمون به طلسم هایی که اجرا میکنه باشه 

برگشت سمت نورا

_میرونم که هنوز خیلی از قدرت هات برنگشتن ولی اینم میدونم همین مقدار از قدرتت هم برای جنگیدن با مکس کافیه

نورا خواست چیزی بگه که سیندی دستشو روی شونش گذاشت 

×نورا حق با نیکه!...تو خودتم میدونی به اندازه یکافی قدرتمندی

نورا لب هاشو از هم فاصله داد نا چیطی بگه اما اینبار ایان پرید تو حرفش

-مامان میتونی؟

نورا لب هاشو بهم فشرد و چشماشو بست 

نفس عمیقی کشید و آروم چشماشو باز کرد 

به زور لب هاشو از هم جدا کرد و فقط یه کلمه گفت

=میتونم!

تمام این حرکت های نورا یک ثانیه بیشتر طول نکشید 

ولی هیچکدوم از چشم من دور نموند

چیزی رو داره مخفی میکنه 

به ایان نگاه کردم 

لبخند دوی لبش بهم حس آرامش میداد 

از اینکه تونسته بود کسی رو پیدا کنه تا بتونه مقابل نیک وایسه خوشحال بود

شانس اینکه ما بتونیم مکس رو نابود کنیم خیلی کم بود ما اجازه کشتن انسان هارو نداریم تنها شانس ما ایانِ دو رگه ی انشان و اینکوبوس بود 

اما حالا با داشتن نورا همه چیز تغییر میکرد

با صدای سیندی نگاهمو از ایان گرفتم

×نورا بهتره خودتو تقویت کنی

نگاهی به این انداخت

×با ایان هم کار کن باید کل قدرت هاشو بشناسه 

همه تایید کردن 

نیک خواست چیزی بگه که صدای کوبیده شدن چیزی اومد 

همه برگشتیم سمت در 

بار دیگه چیزی به در کوبیده شد 

نیک بلند شد تا ببینه چیه که در با شدت باز شد 

یکی از اهریمن های نیک زخمی توی خونه افتاد 

وحشت کل وجودمو گرفت 

به بچه ها نگاه کردم همه تو فاز جنگ بودن 

برگشتم سمت نورا 

دیگه وقت تمرین و تقویت نبود 

به سمت در شکسته برگشتم 

تمام اهرین ها روی زمین افتاده بودن 

مردی که توی هوا معلق بود از دل جنگل بیرون اومد 

از این فاصله هم میتونستم تشخیص بدم که مکسه

ترس بدی توی دلم بود من تا به حال نبرد واقعی نداشتم و این خیلی منو میترسوند 

دستی رو روی شونم حس کردم 

سرمو بلند کردمو بهش نگاه کردم 

-تو قدرتمند تر ار چیزی هستی که فکر میکنی!

این حرف ایان بهم دلگرمی داد 

ترسو عقب فرستادم 

برای بار دیگه با اطمینان به بچه ها نگاه کردم 

بچه ها باربارا و رایان رو هم خبر کرده بودن 

به ارتشی که رو به روی مکس قد علم کرده بودن نگاه کردم 

حالا اعتماد به نفس بیشتری داشتم 

پوزخندی به تنهایی مکس زدم 

اما با دیدن تمام جادوگرای پشتش پوزخندم خشک شد 

صدای خشنش تو فضا پیچید 

÷این نبرد مال ماست 

صدای نفس کشیدن عصبی تمام کسایی که پیشم بودن سکوت رو می شکست

بچه ها اشاره کردنو ارتش ما و ارتش مکس درگیر شدن

Report Page