182

182


۱۸۲

قیافه اش داد میزد استرس گرفته

وقتی اومد وسط مجلس برقصه من متوجه این بو شده بودم 

برای همین آروم گفتم

- فکر کنم بوی ضد طلسمه

آروم گفتم اما نیما و مادش شنیدن و خندیدن 

نیاز هم گویا متوحه شده بود 

دست پاچه گفت 

- من برم ببینم مامان جیزی نمیخواد

با این حرف سریع دوئید سمت راهرو 

شوهر نیاز هم حرفی نزد

فقط کیما آروم گفت

- جادوگر شهر اوز فک کنم تو این بو مزخرف خفه شده باشه .

- کی؟

- عمه رو میگم دیگه. از جادوگر شهر اوز هم بیشتر طلسم و جادو بلده

آروم خندیدمو مادر نیما گفت 

- شبیه بوی عنبرنساراست ... 

بازم خندیدیم

امیسا بی حوصله شده بود

برای همین شامو زودتر خوردیمو بلند شدیم

نه نیاز اونده بود نه عمه

از همه تشکر کردیم 

چون تولد برای همه سوپرایز بود کسی کادو نیاورده بودو خوشحال بودم از این قضیه 

نیما به مادرش گفت

- از عمه و نیاز تشکر کن ما بریم دیگه 

پدر نیما سریع گفت

- برو خودت خداحافظی کن من حوصله اش رو ندارم.نیما بی تفاوت گفت

- منم ندارم 

دستشو گذاشت پشتمو هدایتم کرد به بیرون

از شوهر نیاز هم تشکر کردو اومدیم بیرون

داشتیم میرفتیم سوار ماشین بشیم که رد یه نور و دود از کنار خونه می اومد.

به نیما گفتم

- این چیه؟ 

نیما گفت 

- چمیدونم خل بازی نیاز و ننه اش.

با این حرف رفت سمت ماشین

اما من فضولیم گل کرد

بر ا همین آروم رفتم اون سمتی



سلام خوشگلای بنفش من. این شما و اینم بنر مژگان عزیز با یه داستان واقعی متفاوت

. راستی گروه نقد هم دارن برای عزیزانی که پرسیده بودن

‌_ #منو_ببوس...


#سرخی رنگ صورتش، حتی در میان آن #ته_ریشهای زیبای #مردانه اش هم جلوه نمایی میکرد.


_خب...خب میگم...میگم شاید اگر منو #ببوسی فقط،‌از این لرزش و سرمای #تنم کم شه...

نگاهش را در سر تا سر صورتم دوری داد و بر روی #لبانم‌مکث کرد.


_پس #ببوسمت!؟...


_ #ببوسمت #گرم میشی آره؟...


کاملا به در اتاقش چسبیدم و او کاملا بر روی صورتم #خم شد.


منتظر بند آمدن نفسها و #چفت شدن #لبانش بودم‌ اما مسیر نفسهایش تغییر کرد و ثانیه ای بعد زیر #گوشم پخش شد.


_چرا فک میکنی من از بقیه مردا مستثنام؟ منم یه مردم...مثل همه ی مردا حریصم توی #پیشنهادات #خوشمزه.


_الانم تنها فرقم با بقیه مردا اینه که طبق #اعتقاداتم پیش میرم...مثلا...


سرش را نزدیک پیشانی نگه داشت.

_یه #بوسه اینجا میشونم تا یکم گرمتر شی ولی تو بگو #قَبِلتو من یه دونه داغشو اینجا #میکارم برات تا حسابی سرما رو از #تنت بیرون کنه...


گفت با انگشت اشاره اش به #لبانم اشاره کرد و من در دلم نه یک بار هزار بار آن #قَبِلتوی اعتقادی او را تکرار کردم.


https://t.me/joinchat/AAAAAEsUWXLDHN9pUQ7RoA


Report Page