181

181


#نگاریسم 

#۱۸۱

یکم سکوت کردم

بنفسه خیلی زرنگ بود

مخصوصا تو خوندن آدم ها 

مشکوک گفت 

- نگار ... راستشو بگو ... دعواتون شده؟

سریع نگاهمو ازش گرفتم

به امیسا که در تلاش بود تا از مبل بیاد بالا نگاه کردم و گفتم

- نه ... اما اوضاع خوب نیست

بنفشه اومد کنارم نشست 

به امیسا کمک کرد تا بیاد بین ما بشینه و کفت

- چی شده چرا دق میدی تا حرف بزنی ؟

امیسا اومد بغلم

بوسیدمش

شکمشو قلقلک دادم

اونم ریسه رفت از خنده و گفتم

- من ناخداگاه سعیدو پس میزنم و اون فکر میکنه من نمیخوامش! 

بنفشه عصبانی گفت

- خب چرا بهش نمیگی مشکل واقعا کجاست

به بنفشه نگاه کردم

اون همه چیزو نمیدونست

فقط در مورد پسر دائیم و بچگیم میدونست.

درسته بهترین دوستم بود

اما نمیخواستم همه چیز رو بدونه

برام سنگین بود بگم چه مسائل دیگه ای داشتم

برای همین گفتم 

- نمیتونم... 

بنفشه عصبانی گفت

- نگار باید به سعید بگی ... سو تفاهم درست نکنه. صداقت همیشه بهترین چیزه

سر تکون دادم و گفتم

- باشه ... قراره بریم پیش مشاور . اونجا میگم

بنفشه سر تکون داد و گفت

- آفرین. مردا همینجوری مستقیم حرفتو میزنی و حستو میگی درست نمیفهمن ! دیگه بخوای با رفتار و لفافه حرف بزنی که هیچی . اتصالی میکنن فیوز میسوزونن

از حرفش خندیدم

یکم نفس راحت کشیدم سبک شدم

حداقل یه چیزیو گفتم

لم دادم به کاناپه 

دو دل بودم بگم مامانم رفته یا نه که زنگ در واحد خورد

بنفشه پرید و گفت 

- وای نیماست !دوئید تو آشپزخونه 

از حرکتش خنده ام گرفت

چون نیما رو دم نوش تازه دم حساس بود 

بنفشه همیشه دم نوش های خوش عطر و آماده داشت

اما امروز گرم حرف شدیم یادش رفته بود

بنفشه تا کتری چای ساز رو روشن کنه نیما در رو باز کرد و اومد تو

امیسا رو بغل کردم

بلند شدم تا سلام کنم 

اما با دیدن سعید که قبل نیما اومد داخل جا خوردم

Report Page