181

181

Flourish

صدای موج های آرومی که به صخره های برافراشته روی ساحل سنگی برخورد می کرد و بی هیچ مقاومتی شکسته می شد ، به سادگی قابل شنیدن بود. کمی پایین تر از ساحل ، صد ها جیرجیرک بیشه ای ایستاده بودن و کمک می کردن تا موسیقی سکوت شب دلنشین تر بشه.


فلیکس ، دستی که به نرده ی بالکن فانوس دریایی تکیه داده بود رو زیر چونش گذاشت. شاید صدای بوقی بلند از کشتی بازرگانی هم نیاز بود تا این قطعه رو بی نقص به اتمام برسونه.


- : همه ی چراغ هارو خاموش کرده بودی؟


فلیکس برگشت و نگاهی به محافظ فانوس انداخت : آره. این شکلی...


سرشو بالا گرفت : ستاره ها بهتر دیده می شن.


دوباره نگاهشو به اون مرد چهار شونه داد : و برای کشتی ها فکر کنم این نور کافی باشه؟!


چان لبخند کمرنگی زد و دوباره چراغ اتاقک فانوس رو خاموش کرد. می دونست منظور فلیکس ، چراغ متحرکی هست که در بالاترین نقطه ی ساختمون استوانه ای نصب شده و صدای چرخشش ملایم ترین ساز این اجرای زندست.


کنار فلیکس ایستاد و سرشو بالا گرفت : امشب ستاره های زیادی توی مراسم اجرای سمفونی شرکت نکردن!


فلیکس دوباره آرنج هر دو دستشو به نرده های بالکن تیکه داد : شاید اون جا خبریه.


چان نگاهشو به فلیکس داد : اون جا توی آسمون؟


نسیمی که سعی می کرد بدون ایجاد هیچ صدای اضافی از بین نت های طبیعت بگذره ، با تکون دادن دسته ای از موهای لخت فلیکس ، حضور خودشو به اثبات رسوند.


محافظ نگهبان دریا زمزمه کرد : صد و هشتاد و یک ستاره ی من که سر جاشون هستن!


فلیکس چشم هاشو از برقی که به سختی توی آسمون پیدا کرده بود ، گرفت : صد و هشتاد و یک ستاره ی تو؟


چان انگشتشو جلو برد و به ملایمت ریزش یک قطره ی اشک ، سر انگشتشو روی گونه ی پر از کک و مک فلیکس کشید : این جا. همگی حضور دارن.


فلیکس پوزخندی زد : این لکه های قهوه ای رو به ستاره تشبیه کردی؟! وقتی نور بهشون می خوره نه تنها برق نمی زنن بلکه رنگ اصلیشونو بازتاب می دن!


چان دستشو کنار گونه ی فلیکس گذاشت : صورتت ، چهرت ، آسمونه. آسمون زندگی من. مثل آسمونی که هر جا بریم بالای سرمونه ، تصویر صورت تو هم هر جایی که من برم ، از جلوی چشم هام محو نمیشه. تفاوتش فقط اینه که نیازی نیست برای دیدنش سرمو بالا بگیرم.


نور چراغ متحرک برای لحظه ای روی صورت فلیکس افتاد و برای همون لحظه ی هر چند کوتاه ، لبخندی ناخودآگاه مهمون لب های چان کرد.


چان ادامه داد : بار ها خواستم بشمرمشون. وقتی شب ها رو این جا با هم صبح می کردیم و یا وقتی که کنارم به خواب می رفتی ؛ بار ها سعی کردم دونه به دونشونو بشمرم!


فلیکس : صد و هشتاد و یکی بودن؟


چان این بار صورت فلیکس رو بین هر دو دستش گرفت : ستاره های آسمون من همه جا هستن.


دستی روی هر دو گونه ی فلیکس کشید : این جا...


انگشت های شستشو پشت پلک های معشوقش گذاشت : این جا...


لبشو کمی گزید و پشت گوش فلیکس رو لمس کرد : و حتی این جا!


انگشت اشارشو پایین چشم راست فلیکس فشار داد : و حتی یکی هم این جاست که به شکل قلبه! توی تاریکی هم می تونم جاشو تشخیص بدم!


فلیکس همین طور که بازدمشو بیرون می فرستاد لبخندی زد.


چان : وقتی سرتو بالا می گیری تا ستاره هارو بشماری ، همیشه به جایی می رسی که شک می کنی ، اینو قبلا شمردم؟! اینو نشمردم؟! برای همین اگر زیر سقف آسمون بخوابی و شروع به شمردن کنی ، وقتی حتی به ده تا نرسیدن خوابت می بره.


فلیکس با صدای خیلی آرومی پرسید : وقتی کک و مکای صورتمو می شمردی خوابت می برد؟


چان سرشو به طرفین تکون داد : اون قدر زیبا بودن که بدون شمردن ، مجبورم می کردن ساعت ها بهشون خیره بمونم و هر کدومو به شکل متفاوتی تشبیه کنم. حتی نیازی به وجود صور فلکی نیست چون ستاره های روی صورتت هر کدوم شکل خاص خودشونو دارن! طرح های خاصی که با چشمای غیر مسلح دیده می شن.


فلیکس سرشو کج کرد : فکر نکنم با چشم غیر مسلح دیده بشن!


چان پلک زد و منتظر موند.


این بار نوبت فلیکس بود که دستشو کنار صورت چان بذاره : تو گفتی الان هم می تونی تشخیصشون بدی ، توی این تاریکی. این چیزیه که چشمای عادی یه فرد معمولی نمی تونه از پسش بر بیاد اما چشمای شیفته ی یک شخص عاشق ، چرا.


چان با احتیاط لب هاشو جلو برد تا به نرمی با پوست لطیف نوک بینی فلیکس تماسشون بده.


فلیکس چشم هاشو بست تا بتونه هارمونی نت های زیر و بسیار آروم نفس هاشونو برای چندین ثانیه بشنوه. این لحظه ، اوج اجرای شب ارکسترا بود.


پرسید : اما چرا صد و هشتاد و یک؟!


چان لبخندی زد ، لبخندی که عمقش حتی توی تاریکی هم مشخص بود : این عدد فرشته هاست. نشونه ی اونا. این عدد بهم نشون میده که تو یه فرشته ای. خورشید وقتی صورتتو دیده ، هر بار که بال های نامرئیتو دیده ، پیش خودش احساس ناعدالتی کرده. چون فقط اون بوده که می تونسته از اون بالا بال های سفید و فرشته وار پاکتو ببینه. این جا روی زمین ، بیشتر آدم ها سیاه و خاکستری هستن برای همین نمی تونن مثل خورشید نشانه های تقدستو ببینن.


فلیکس ، در حالی که این بار بین مردمک های تیره رنگش هم ستاره های روشنی رو جا داده بود پرسید : و بعدش؟!


چان اجازه داد تا نگاهش بار دیگه تمام یادگاری های خورشید رو از نظر بگذرونه : برای همین خورشید هر بار که سیرت آسمونی و درخشش درونیت رو دیده ، یک نشانه ی براق روی صورتت به جا گذاشته. نشانه ای که به انسان های تاریک روح ثابت کنه. ثابت کنه که تو از ما نیستی.


بار دیگه انگشت های شستش رو روی گونه های فلیکس کشید ، این بار طوری که انگار داره گلبرگ های حساس و ظریف گل عمرشو نوازش می کنه : برای همین ستاره های تو ، بین آدم هایی که این دنیا رو اشغال کردن برق نمی زنن. چون این پیامی برای اوناست تا از درونت با خبر بشن.


فلیکس به آرومی پلک زد : فکر می کردم روحم به تاریکی انعکاس آب های زیر پامونه!


چان سرشو به سمت چپ و راست چرخوند : روحت آینه ی منعکس کننده نیست. حتی مثل بقیه اجرام آسمونی نور خورشید رو نمی گیره تا بازتاب کنه. روحت خودش یه منبع درخششه. منبع روشنایی که وجود خاک خورده ای مثل من رو هم به حیاط بر می گردونه. مثل چراغ یک فانوس بلند ، با پله های پیچ در پیچ و گاهی ترسناکه.


چان انگشت کوچک دست راستشو جلو آورد : به عنوان تنها محافظ این فانوسی که مایل ها از هر گونه قامت ایستاده ای دور افتاده تا بتونه در برابر عصبانیت موج ها بایسته و توسط نور بالای سرش رامشون کنه ، می خوام یکی از اون یک ها باشم.


فلیکس پرسید : یک هشت یک؟


چان : یک بی نهایت یک.


الهه ی نور هم انگشتش رو جلو آورد تا به نگهبان مجموعه ی سنگ های خاکستری ، قولی نامتناهی بده.


1∞1

Report Page