18

18


🌌🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌

🌌🌌

🌌

🧿#انتقام_از_عشق🧿

🧿#ب_قلم_لیلی🧿🧿#پارت_تولدانه🧿


به ساعت نگاه کردمو روی تخت جابجا شدم،ساعت نزدیک یک شب بود،باید میخوابیدم چون فردا میخواستم زود بیدارشم،ولی انقدر هیجان داشتم که نمیتونستم بخوابم،همش قیافه امیرو وقتی که میفهمید رفتم و تصور میکردمو با بلایی که قرار بود سر علی بیاره ریسه میرفتم.ولی میدونستم تهش منو ببینه همه چی یادش میره دوباره خنده به لبای قشنگش میاد.خواستم چشمامو ببندم که صفحه گوشیم روشن شد.پوف کلافه ای کشیدم،این موقع ها معمولا وقت پوریا بودو شک نداشتم که اون بهم پیام داده،ولی با دیدن اسم امیر هم معتجب شدم،هم نیشم باز شد.برام یه اهنگ‌فرستاده بود،اهنگو زدم دانلود شه و زود براش نوشتم 


<این چیه عشقم؟؟

>گوش نده تا منم بیام.


چشمام گردشدو قبل از اینکه چیزی به ذهنم برسه و براش تایپ‌‌کنم،در اتاق باز شدو امیر با متکاش وارد شد.

روی تخت نشستم.


+اینجا چیکار میکنی دیونه؟؟


هندزفریشو بالا گرفتو با لبخند پهنی گفت.


_اومدم اهنگ گوش بدیم.


ریز خندیدمو خودمو روی تخت کنار کشیدم که کنارم ولو شد.


+این اهنگه چیه؟؟

_تازه پیداش کردم تارایی،بنظرت اهنگ عشقمون باشه؟؟یا مثلا تو عروسیمونم میتونیم باهاش برقصیم.


با ذوق نگاش کردمو گفتم


+وای اهنگ شادیه؟؟


مثل خودم‌پشت چشمی برام نازک کردو


_اره شماعی زاده اس.

+جووون،پس امشب دل من هوس رطب کرده

_عاشق شده از عشق تو تب کرده،بیا بیینم


دستشو دور گردنم حلقه کردو منو روی تخت کشید.


_من انقدرام دیگه بی کلاس نشدم،از این اهنگا تو عروسیمون پخش کنم.فقط اهنگای خاص،اینم یکی از اوناست.


سرمو روی سینش گذاشتمو هندزفریامونو توی گوشمون گذاشتیم.لبخند لحظه ای از روی لبم جدا نمیشد،انقدر مشتاق بود که از الان بفکر عروسی بود خدایا،میشد این همه عشقو دیدو براش نمرد؟؟


+حاضری،پلی کنم؟؟


بوسه ای رو پیشونیم کاشت و اروم‌گفت


_بزار،مواظب قلبتم باش از ذوق زدگی خدایی نکرده سکته نکنی.


از همون اول شروع کردم به خندیدن،واقعا این امیر خیلی لوس شده بود،فکر میکردم واقعا اهنگ‌پیدا کرده،نگو اقا داشته مسخرم میکرده،،زیر پتو ریز شروع کردم به قردادنو گفتم


+امیر واقعا که...


هندزفریو دراوردمو روی تخت نشستم،واقعا اهنگ شماعی زاده برام فرستاده بودو درست حدس زدم، امیر ابرویی بالا انداختو با شیطنت گفت


_اهنگ‌بهونه بود بیام شبو پیش تو بخوابم تارایی.

+واقعا که امیر تو مگه برای پیش من خوابیدن بهونه میخوای؟؟


نیشش باز شدو منو به سمت خودش کشید که سریع گفتم.


+ولی اخرش برو اتاق خودتا،زشته علی نبینه تو یه اتاق میمونیم.

_چشم،اینم‌چشم،دیگه؟؟


دستمو روی ته ریشش کشیدمو با شیطنت گفتم.


+دیگه که یه بوسم بدی،حله.

.

.

.

با صدای تقه ای که به در اتاقم خورد چشمامو باز کردم،ولی پلکام خیلی سنگین بود،اووف من فقط چند ساعت بود که خوابیده بودم،دوباره چشمامو بستم که اینبار در باز شدو یکی اومد داخل.همش تکونم‌میدادو میدونستم امیره،تا صبح نذاشته بود بخوابمو حالا باز سرو کلش پیدا شده بود،کلافه دستشو پس زدمو گفتم


+امیر تروخدا ولم کن بزار بخوابم،تا صبح که نذاشتی بخوابم،حداقل الان ولم کن،ببین علی اخرش صدامونو میشنوه ها.


با صدای علی یهو برق از سرم پریدو مثل جت نشستم روی تخت و وحشت زده نگاش کردم.


+عل....علی 


علی گیج نگام کردو گفت


علی_اوم گفتی امیر تا صبح نزاشته بخوابی؟!چه صداییو من نباید بشنوم؟؟چی شده؟؟


میخواستم گریه کنم،حالا چی میگفتم؟؟میگفتم تا صبح باهم بودیمو من نگران این بودم که صدای جیغ و اه و نالمو نشونی.پوف کلافه ای کشیدم.

همش تقصیر اون امیر بود،چقدر بهش گفتم اینجا تو خونه خطرناکه،اونم وقتی علی هم اینجاست.

اما گوش نکرد که نکرد،

علی دستشو جلو صورتم تکون دادو


علی_تارا جان؟!

+بله؟!

علی_منتظرم جواب سوالمو بدی عزیزم،اتفاق بدی افتاده؟؟

نفس عمیقی کشیدم،خداروشکر که وقتی امیر دم صبح داشت میرفت اتاق خودش،مجبورم کرد که لباسامو تنم کنم وگرنه حتی دروغم دیگه نمی تونست نجاتم بده.

قیافه ناراحتی بخودم گرفتمو دستامو به سمتش گرفتم.


+ببین دستام چه جوری شده؟؟تا صبح مجبورم کرد که باهاش نقشه بکشم و منم همش باهاش دعوا میکردم که بزاره بخوابم،ولی نمیذاشت،منم هی میترسیدم صدای دعوامونو بشنوی از خواب بیدارشی.


علی اولش با تعجب نگام کرد،یعنی حرفمو باور نکرد؟!ترسیده نگاش کردم که اروم خندید.این یعنی باور کرد.


علی_از دست شما دوتا،راستی تاراجان اتفاق بدی افتاده.

+وای چی شده؟؟


علی یه نگاه به در انداختو اروم گفت.


علی_امیر از صبح که فهمیده میخوای بری دانشگاه،میگه خودم تارارو میرسونم.

+وای این خیلی بده، پس چمدونم چی میشه؟!

علی_خب،خب تو با امیر برو،من پشت سرتون میامو چمدونو برات میارم. 


به علی نگاهی انداختمو لبخند پهنی زدم،وای که امیر میفهمید،اول گردن منو بعدش گردن علی رو میزد،ریز خندیدمو اروم‌گفتم


+وای علی اگه امیر بفهمه،مارو میکشه بخدا.


علی خندیدو از جاش بلند شد.


علی_اولم منو میکشه تاراجان،ولی خب یه جوری بداخلاقیاشو تحمل میکنم دیگه،یه تارا که بیشتر نداریم،تو خوش بگذرون.

+بخدا یه دونه ای علی.


بهش چشمک زدم که امیر از اتاقش بلند داد زد که بلند شمو اماده شم.سریع چمدون کوچیکمو دست علی دادمو از روی تخت پایین پریدم،نمیدونستم امیر این همه انرژی رو از کجا میاره واقعا که همیشه سرحاله.اووووف باید حمومم میرفتم.حالا به حسابت میرسم امیرخان،سه روز که تنها موندی،میفهمی که دیگه شبا نیای منو اذیت کنی.

به سرعت نور اماده شدمو همه چیو با علی هماهنگ کردمو با امیر به سمت دانشگاه راه افتادیم.


_دیدی تاراخانم؟؟دیدی؟؟ اگه لباس نمیپوشیدی صبح که علی میومد تو اتاقت تورو اونجوری میدید،هیچی دیگه اونوقت من شمارو میکشتم. 

+به من چه ؟؟هی بهت میگم امیرجان تو خونه نمیشه بخاطر همین چیزاشه، تو میگی نه،هیجانش به همین یواشکی بودنشه.

_یعنی میگی بدون خانمم بخوابم؟؟نمیتونم که


چشم غره ای بهش رفتمو گفتم.


+کاش میخوابیدی،اصلا مگه میزاری بخوابیم جناب مهندس.


خیلی طول نکشید که به دانشگاه رسیدیم،اتوبوسی که قرار بود باهاش بریم اونور خیابون پارک بود.هول هولکی از امیر خداحافظی کردمو پیاده شدمو وارد دانشگاه شدم،از گوشه حواسم بهش بود،به محض اینکه رفت ،دوباره بیرون اومدم،علی اونور خیابون ایستاده بودو بهم دست تکون میداد.به سمتش رفتم


+وای علی دمت گرم،خیلی زحمت کشیدی،حسابی مواظب خودت باش که میدونم امیر،قراره پوست سرتو بکنه.

علی_بیا تاراجان،دیگه تو دلمو خالی نکن.

+بالاخره میگم که حواستو جمع کنی.


خندیدو چمدونو به سمت اتوبوس برد.

علی_خیالت راحت تاراجان میرم خونه مامانم،دستش به منم نمیرسه.


محکم بغلش کردمو


+مرسی علی.

علی_تو این سه روز سعی کن به خودت حسابی خوش بگذرونی که وقتی برگشتی امیر درخدمتته.


همین لحظه شیماهم به جمعمون اضافه شد.


شیما_بریم تارا وقته حرکته.

+بریم،خداحافظ علی‌

علی_برید به سلامت.


با شیما و علی به سمت اتوبوس رفتیم،دوباره با علی خداحافظی کردمو با خوشحالیو کلی ذوق پامو روی اولین پله اتوبوس گذاشتم که یهو صدای امیر از پشت سرم اومد که اسممو صدا زد.

شوکه چرخیدم سمتش،توهم نبودو امیر جدا پشت سرم ایستاده بود.با دیدنش نفسم بند اومدو به علی نگاه کردم که اونم دست کمی از من نداشتو رنگش پریده بود.

این مگه نرفته بود؟؟چرا برگشت ؟؟

گیج نگاهش بین منو علی و اتوبوس چرخیدو زمزمه وار گفت.


_تارا...گوشیتو تو ماشین.....


یهو مکث کردو ابروهاش توهم گره خورد.


_تارا،تو دقیقا داری کجا میری؟؟

🌌

🌌🌌

🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌🌌

#این_کانال_ثبت_شده_هر_گونه_کپی_برداری_پیگرد_قانونی_دارد

Report Page