19

19

💥عزیزای دلم سلام،من بشدت سرما خوردمو این پارتم اصلا نمیدونم‌چه جوری تایپ‌کردم،اگر غلط املایی،حرف نانفهمونی داشت،ببخشید💥

🌌🌌🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌

🌌🌌

🌌

🔹#انتقام_از_عشق🔹

🔹#ب_قلم_لیلی🔹🔹#پارت_419🔹


با شنیدن اون جمله،جمله ای که هردختری ارزوی شنیدنشو از زبون عشقش داشت،حس کردم دنیا روی سرم خراب شدو پنچر شدم،اب دهنمو به سخت قورت دادم،هیجوقت تا حالا نشده بود همچین حرفی بهم بزنه،همیشه تو تمام رابطه هایی که داشتیم.زمانی که ازش میخواستم دیگه ادامه نده،همونجا ازم فاصله میگرفتو حتی کوچیکترین چیزی هم بهم نمیگفت،ولی حالا...

حس میکردم رنگم پریده،ترسیده بهش چشم دوختم که وقتی ترس تو نگاهمو دید،سریع صورتمو نوازش کرد.مهربون گفت


_نه نه نترس عشق من،از من نترس خواهش میکنم.


داشتم از درون تحلیل میرفتم،خدایا چقدر زود با این موقعیت روبه روشدم،اروم سر تکون دادمو جوری وانمود کردم که انگار متوجه منظور پشت حرفش نشدم.


+خ...خب من همین الانم خانوم توام مگه نیستم ؟!


لبخند با محبتی زدو خم شد پیشونیمو بوسید،

قشنگترین کاری که الان تو این موقعیت میتونست مرحم دل پر اشوبم باشه.


_هستی الانم هستی،ولی من میخوام بشی خانم راس راسی میفهمی منظورمو؟!


قسمت بد ماجرا اینجا بود که من منظورشو خوب میفهمیدم اما خودمو زده بودم به نفهمی،برای اینکه از واقعیت فرار کنم،تا باهاش روبه رونشم.

از زیر دستش بیرون اومدمو روی تخت نشستم،ملحفه رو روی تن برهنم کشیدمو بی حوصله گفتم


+منظورتو نمیفهمم امیر،الانم خیلی خستم،میشه بخوابیم دیگه؟؟


دروغ محض بود،خسته نبودم پر بودم از خواستنش،تمام سلولای بدنم امیرو میخواستن، 

لمسشو،دستاشو،بوسه هاشو،اما نمیتونستم،چون من یه ترسو بودم.

وقتی اون خرفو زدم،رنگ نگاهش عوض شدو غم بزرگی تو چشاش نشست،غمی که داشت منو نابود میکرد،نگاهمو ازش میدزدم،خودشو به سمتم میکشه و گونمو نوازش میکنه.زمزمه وار میگه.


_تارایی یه اعترافی بکنم؟؟


میدونستم اعتراف چیه،ولی نمیخواستم غرور مردونش شکسته شه،نمیخواستم مرد مغرورم خورد بشه وقتی درخواستشو رد میکنم اونم در حالی که خودم تو کوره اتیش داشتم میسوختم.

ناچار سر تکون دادم که دستامو گرفت،شوکه شدم،دستاش داغ داغ بود،درست عین کوره اتیش

مردمک چشمش تو حدقه میلرزیدو من خیلی خوب حس میکردم که الان تو چه حالیه.


_من پر از نیازم،نیاز از هوس نه،از سر شهوت نه،من پراز نیاز توام تارا میفهم؟؟نیاز اینکه تورو مال خودم کنم،میخوام تمام و کمالت برای من بشه،تا سرمو بالا بگیرمو بگم این دختر مال منه،خانم منه،تمام وجودمنه،میتونی درکم کنی؟؟چشمام از اشک میسوختن،تو دلم بهش میگممنم پر از نیازم،پر از توام امیر.من میفهممت.

به هق هق افتادم،تو دلم داد میزنم،این حس خوبو،این اولین بار شیرینو قبلا یه بی رحمی ازم گرفته امیر،بهش میگم من تمام اولین بارامو با تو تجربه کردم،ولی حالا اولین باری وجود نداره که بخوام با تو تجربه کنه.اشکامو پاک کردم.

ماهان هیچوقت بخاطر کاری که باهام کردی نمیبخشمت.

امیر که شدت هق هقمو دید منو محکم تو اغوش گرمش کشید،اغوشی که الان بدجوری محتاجش بودم،چندبار پشت هم روی موهامو بوسیدو گفت


_تارایی اخه چرا گریه؟؟چرررا؟؟دلیل این اشکا چیه؟؟


بین هق هقم اروم گفتم


+من...من میترسم امیر.


تو این وضعیت دروغی بهتر این به ذهنم نیومد که به امیر بگم، اشک صورتمو پاک کردو لبمو خیلی کوتاه بوسید. 


_خدایا خدایا پیر شدم از دست این دختر،اخه من قربون این گریه کردنات برم،چه ترسی؟؟هوم؟؟


ترس از دست دادن تو امیر،ترس اینکه وقتی بفهمی چه اتفاقی افتاده منو بزاریو بری،ترس اینکه وقتی بفهمی چه بلایی سر دختر موردعلاقت اومدی جوری ازهم پاشیده شی که دیگه نتونم درستت کنم،ولی فقط مقابل سوالش سکوت کردم.


_به من اعتماد کن باشه؟!تارایی منو تو تهش برای همیم،هرچی که بشه،هر بلایی که سرمون بیاد،بازم تهش منو تو بهم میرسیم،چون ما سهم همدیگه ایم.تو ماله منی،مال خود خودم پس از این بابت نترس باشه عزیزم؟!


چشمامو محکم روهم فشار دادم،بسه دیگه امیر بسه،کم با این حرفا عذابم بده.


+نمیتونم امیر.نمیتونم.


_یعنی منو از خودت محروم میکنی؟نمیخوای یکی بشیم؟!نمیخوای خانوم من بشی؟!


عصبی بهش پشت کردم محکم گفتم.


+نه نمیخوام امیر،حالا میشه بس کنی؟!


پشتم بهش بود اما حس کردم که جا خورد،چون قلبم مچاله شد،چون میدونستم امیرم الان مثل منه.من میخواستمو برای یکی شدن باهاش داشتم جون میدادم،اما همینکا مجبور به عقب نشینی بودم،این خودش یه عذاب بزرگی برای من بود،یا نه شاید تاوان گناهم بود که اینجوری پس میدادم.

داغی لبشو روی کتفم حس کردمو تمام تنم مور مور شد،بوسه ای روی کتفم کاشتو بعدشم از رو تخت بلندشد،بهش چشم دوختم،همونجوری که به سمت حموم میرفت گفت.


_باشه تارایی،بازم هرچی تو بخوای،میرم یه دوش اب سرد بگیرم.

.

.

رفتنشو نگاه کردم،رفت دوش اب سرد بگیره تا اتیش درونش خاموش شه،اما میدونستم کاری که من باهاش کردم محاله با اب سرد خاموش شه.

از روی تخت پایین اومدمو طول و عرض اتاقو طی کردم،داشتم دیونه میشدم.

ماهان بدترین کاری که میتونستو باهام کرد،اون هم گذشتمو هم ایندمو باهم ازم گرفت،جوری که دیگه نه راه پس داشتم نه راه پیش.

ولی دیگه از این جدال خسته شده بودم،تا کی میخواستم از امیر مخفیش کنم؟؟

یه هفته،یه ماه اصلا تا چند سال دیگه میخواستم پنهان کنم؟؟

تا کی میتونستم براش بهونه های الکی بیارم؟اصلا تا کی میخواستم با امیر اینجوری بازی کنم؟؟

بالاخره که باید میفهمید،حالا که موقعیتش بود باید بهش میگفتم،دیگه مهم نیست بعدش می میشه،فقط من از این عذاب چندساله راحت میشم.حقیقتا اشکار میشن،دیگه بعدش تصمیم این رابطه میفته گردن امیر،اینکه با وجود اتفاقی که برام افتاده،بازم منو میخواد یا...

با تصور بهش اشک تو چشمام جمع شد،سریع پسشون زدم،نمیخواستم به بعدش فکر کنم.

جلوی اینه ایستادنو به لبایی که تا چند لحظه پیش اسیر لبای امیر بود خیره شدم


+با تو همه چیز قشنگه امیر،حتی اگه اولین نباشه.


تصمیمو گرفتمو با قدم های محکم به سمت حموم رفتمو تو چهارچوب در ایستادم.پشتش به در بود،

پیشونیشو به دیوار چسبونده بودو،زیر دوش اب ایستاده بود.

نفس عمیقی کشیدم،با قدم های اهسته نزدیکش شدمو اروم از پشت بغلش کردم،سرمو به کمرش چسبوندمو دستامو از کنار تنش رد دادمو روی سینش قفل کردم.

عاشق این مدل بغل کردنش بودم،حس میکردم به یه کوه تکیه زدم.

جا خوردو دستشو روی دستم گذاشت.

حالا هردوباهم،زیر اب سردی ایستاده بودیم که ذره ای از اتیش درونمونو کم نمیکرد..



+من...من اماده ام.


مات و مبهوت برگشت سمتم،نگاهی به تن برهنم انداختو اب دهنشو سخت قورت داد،قطره های اب روی تنمون میریختو فضای اطرافو بی نهایت خواستنی تر میکرد.


_اما...اما تو بیرون گفتی...


دستمو رو لبش گذاشتم،هنوزم داغ بود،لبخند محوی زدمو اروم با سر انگشتم لبشو لمس کردم،حس خوبی داشت،نگاه امیر هرلحظه بیشتر رنگ تحسین میگرفت،از اینکه داشت لذت میبرد حس خوبی داشتم.دستامو روی گردنش گذاشتمو زیر اب هولش دادم،حالا اون کاملا زیر دوش ایستاده بود،لبخند عمیقی بهش زدمو دستمو روی گردنش گذاشتم،همونجوری گه لمسش میکردم، دستامو اروم به سمت سینه ی مردونش اوردم.


+میخوام لمست کنم امیر،امشب میخوام باهات یکی شم. 

 

لبخند عجیبی کنج لبش نشست،برق خاصی تو نگاهش بود.بازومو گرفتو تو یه حرکت منو زیر دوش کشید.تکیمو به دیوار پشتم زدمو با لذت بهش خیره شدم،


_چیه؟؟نگاه میکنی؟؟

+دارم از منظره لذت میبرم،مشکلی داری؟؟


دستاشو دوطرفم به دیوار ستون کردو گفت.


_اعتراض دارم،چون دیگه حالا نوبت اقا امیره.


سرشو خم کردو بوسیدتم،دستام اتوماتیک دور گردنش حلقه شد،امیر چند سانت فاصله بینمونو پر کردو خودشو بهم فشرد،جفتمون زیر دوش اب ایستاده بودیمو عین دوتا تشنه به جون هم افتادیم،امیر بدون ملایمت لبمو گاز میگرفت،انگار

هنوز باورش نمیشد داره اتفاق میفته،انگار فکر میکردم خوابه و ممکنه از این خواب بیدار شه.

اروم ازم جداشدو با ذوق نگام کرد


_خواب نمیبینم دیگه مگه ؟؟تو واقعا منو قبول کردی،قبول کردی تا بامن یکی شی.


اروم سری به معنای اره تکون دادم که خم شدو پیشونیمو بوسید.


+فقط امیر...

_فقط چی خانمِ امیر؟؟


دلم براش ضعف رفت،دستامو دور گردنش حلقه کردمو سرمو بلند کردم تا دقیق به چشماش خیره بشم.


+قول بده،بهم قول بده،بعد از امشب،بعد از اتفاقی که قراره بینمون بیفته از من متنفر نشی.


نگاه عاقلانه ای بهم انداختو خم شد نوک بینیمو گاز گرفت.


_بعد از امشب تو میشی خانوم من،عشق بودی میشی جون و دل امیر،میشی دین و ایمون امیر،اصلا برام‌میشی خدایی که روی زمینه،من انقدر میخوامتو تو حرف از رفتن میزنی؟؟اخه این انصافه؟؟من قبل این ولت نکردم که بعد این بخوام ولت کنم تارایی. 


اشک تو چشمام جمع شد،اشکام با قطره های اب روس صورتم میریختن،بخاطر همین امیر متوجه اشکام نشد.

اروم لب زدم.


+اینو بدون من همیشه عاشقت بودمو هستم،ولی بدون هیچوقت خواسته،مرتکب اشتباهی نشدم،حالا بعد از امشب هرتصمیمی که بخوای بگیری،من با جونو دل قبولش میکنم.


کمرمو گرفتو تو یه حرکت منو از روی زمین بلند کرد،پاهامو دور کمرش حلقه کردمو به چشماش خیره شدم که با شیطنت خاصی گفت.


_تصمیم بعدیم خریدن گل و شیرینی و خدمت رسیدن برای امر خیره خانم جان. 


به سمت در حموم رفت و قبل از اینکه که از حموم دربیایم گوشمو بوسیدو با صدای خماری اما اطمینان بخشی گفت. 


_راستی...پیشاپیش...خانم شدنت مبارک تارایی.


🌌

🌌🌌

🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌🌌

🌌🌌🌌🌌🌌🌌

#این_کانال_ثبت_شده_هر_گونه_کپی_برداری_پیگرد_قانونی_دارد

#💜🔮

Report Page