18

18


#پارت18

#قلبی‌برای‌عاشقی


_نه!

یه اهان گفت : ببخشید مزاحمت شدم.

یه نیمچه لبخند زدم و اون زنم رفت منم وسایلمو جمع کردم 


راه افتادم به طرف خوابگاه 

استاد منو به دادگستری برد و اونجا یه پرونده های الکی رو بهم میداد 


میخواستم خودمو بهش نزدیک کنم تا پرونده ی احمدو بهم بده یه نگاه بهش بندازم یه چیزایی از اون قاتلش بفهمم 


گرچه میدونم قاتل فرار کرده اما هر جور که شده پیداش میکنم با استفاده از پلاک ماشینش  

پیش استاد رفتم 

_استاد 

سرشو از رو برگه ها برداشت : بله؟!


_میشه پرونده های مربوط به قتل یا تصادفو بهم بدید؟!


اخمی کرد: چرا؟!

_میخوام بخونم! اممن چیزه...


عینکشو از رو چشمش برداشت : چی میخوای بگی؟!


_چند ماه پیش یه تصادف اتفاق افتاد جلوی چشم خودم یه ماشین اوپد و محکم زد به یه پسر 

اون پسره بعد از چند روز مرد اما راننده تصادف کرد میخوام در مورد اون پرونده بدونم!


متعجب ابرویی بالا انداخت: تو اینا رو از کجا میدونی؟!


ای خدا چی بهش بگم! 

_خب چون خیلی ناراحت بودم پیگیرش شدم. استاد لطفا کمکم کنید 

سرشو تکون داد : اوکی اسم و فامیل اونی که مرده رو میدونی؟!


سرمو تکون دادم : بله احمد رسولی 


سرشو تکون داد ‌: اوکی پیدا کنم میدم بهت 


جیغ خفیفی کشیدم دوست داشتم بپرم بغلش ماچش کنم حیف نه اسلام دست و پامو یسته بود

Report Page