18

18


#عشق_شخت 

#۱۸

بابا رفته بود سر کار

اما باز میترسیدم یهو برگرده من ببینه

با استرس کوچه رو طی کردم

تو خیابون اصلی ایستادم سر خیابون که ای بیست مشکی مهرداد جلو پام ایستاد

سریع جلو سوار شدم

نگاهمون گره خورد

زود سلام کردمو نگاهمو دزدیدم

اونم فقط جواب سلامم رو دادو راه افتاد

دهنم تلخ و خشک بود

ساکت بودم

مهردادم‌حرف نمیزد

نمیدونستم داره کجا میره 

نفس گرفتم‌حرف بزنم که مهرداد گفت

- بزار برسیم بعد حرف میزنیم .

به زور گفتم

- کجا؟

جوابمو نداد و نگاهش کردم

نگاهم کرد

جدی . سرد . بی روح 

قلبم ریخت

دیبا ... داری چه غلطی میکنی ؟!

مهرداد نگاهشو از من گرفت

اما چهره اش انگار تو ذهنم هک شده بود

موهای مرتبش.

پیشونی نسبتا بلندش.

چشم های نافذ 

ته ریشی که امروز چاشنی صورتش بود

به سختی سرمو برگردوندم سمت خیابون 

مهرداد بازم خرفی نزد

منم ساکت بودم

اما این محله رو میشناختم

مهرداد داشت میرفت سمت خونه اش

نفس عمیق کشیدمو گفتم

- میتونیم تو ماشین حرف بزنیم لازم نیست بریم جایی .

مهرداد یه کلمه گفت

- لازمه ...

با این حرف پیچید تو همون پارکیک مجتمع دفعه قبل 

قلبم باز اومده بود تو سرم

مهرداد پارک کردو من گفتم

- من خونتون نمیام 

ماشینو خاموش کرد سوئیچو برداشت

پیاده شدو درو بست

به رفتنش نگاه کردم

دور ماشین چرخید

اومد سمت منو در سمت منو باز کرد. نگاهم کردو گفت 

- میای... یا اینبار به زور میبرمت دیبا

جا خورده بودم 

خودم انتظار داشتم بیام خونه اش

اما الان تو این لحظه اصلا تو ذهنم نمیگنجید

مهرداد خم شد رو من و کمربندمو باز کرد

از این نزدیکی.

از حس عطر تنش 

از حس گرمای بدنش تمام بدنم تو یه لحظه تحریک شد

منطقم خودشو داشت به درو دیوار میزد 

اما بدنم راه خودشو میرفت

مهرداد بازومو گرفتو نگاهم کرد

واقعا از این تقابل جسمم و منطقم خسته بودم.

منطقمه ته ذهنم قفل کردمو همراه مهرداد شدم .

لبخند کمرنگی زد .

بازومو رها کردو خودم باهاش رفتم سمت آسانسور .

وارد شدیمو در بسته شد

حالا انگار هوا نبود .

لب هامو فشار دادم

اما داشتم با نفس نفس میفتادم

مهرداد کنار گوشم گفت



🔞👇🔞👇👇👇

#چونه اشو تو دستم گرفتمو #صورتشو به چشم #خریدار نگاه کردم

پوزخندی بهش زدمو گفتم

- تو ... انگشت کوچیکه #زنمم نمیشی ...

اخمش رفت تو هم و سرشو #عقب کشید تقریبا داد زد

- آره برا همین هنوز #لنگ منی ؟

از حرفش بلند زدم زیر خنده.

آره یه روزی #عاشقش بودم

اما از اون روز خیلی گذشته.

منو بخاطر یه عوضی #پولدار ول کردو رفت.

حالا من برگشتم ...

#قدرتمند تر از هر کسی که میشناسه ! حالا من از بالا نگاهش میکنم

وقتی اون تو #لجن زار در حال #غرق شدنه .

از خنده ام جا خورد

دستمو بردم تو #جیبم و کلید ویلا رو بیرون آوردم

به سمتش گرفتمو گفتم

- بیا... ویلای #لواسونه ، همون که مهمونی آخر اومدی ،

چشماش برق زد

پوزخندمو خوردم تا از #نقشه ام خبر دار نشه و گفتم

- برو ...منم شب میام...

لبخند نشست رو لبش . با سر اشاره کردم بره. #خوشحال پا تند کرد سمت در که گفتم

- یه چیز #جذاب بپوش ... به سلیقه من بخوره ... #مشکوک نگاهم کرد که گفتم

- سفید ... توری ...

ماجرای واقعی زندگی #آرش به اسم #حس_گمشده اینجا بخونین 👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow


Report Page