18

18

آموروفیلیا

دوستان الان به نصف جلد اول رسیدیم پارتارو زیاد میزارم زودتر به جلد دوم برسیم


با دیدن اخمش میخکوب شدم سر جام که ادوارد گفت 

- حرفم واضح نبود ؟ رو تخت منتظرت بودم اما تو هنوز اینجائی... انگار بهت هم حسابی داره خشو میگذره 

با خجالت سریع گفتم

- معذرت... میخوام ... 

کنار ایستادو با سر بهم اشاره کرد برم بیرون

تندی رفتم بیرون و رو لبه تخت نشستم که ادوارد نگاهم کردو گفت 

- الان نشستی تا من تحریکت کنم ؟

سرخ شدم 

نمیدونم چرا خجالت کشیدم

وقتی اینجام تا به ادوارد لذت بدم

با استرس ایستادم و گفتم 

- ام... من... راستش... نمیدونم... باید ...

ادوارد اومد سمتم و گفت

- امیلی حرف نزن اگه میخوای اینجوری صحبت کنی ... من که غریبه نیستم دیگه باید بتونی با من راحت حرف بزنی 

خیلی پر رو بی ملاحظه بود

لب هامو با حرص بهم فشار دادمو سعی کردم بغض نکنم 

ادوارد رو به روم ایستادو گفت 

- تحریک کردن یه مرد بلد بودن نداره... تو ذات هر زنی لوندی هست 

دستشو رو گونه ام کشیدو انگتشو آروم برد روی گردنمو بین سینه هام کشید 

خیره به تنگ گفت

- مخصوصا تو که نفس کشیدنت هم تحریک کننده است 

از حرفاش شوکه شده بودم

با استرس دستمو بلند کردمو شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهن سفیدش 

اما دستام یخ شده بودو میلرزید

دکمه اولو به زور باز کردم

به صورت ادوارد نگاه نکردم

میدونستم حتما عصبانی شده 

لبمو تر کردمو گاز گرفتم

خدایا چرا انقدر من بی دستو پا بودم

مخصوصا در حضور ادوارد 

لبمو گاز گرفتمو دکمه آخرو باز کردم 

به کمر شلوارش نگاه کردمو با دیدن آثار تحریک ادوار ناخداگاه هینی گفتم که یهو چونه ام رو تو دستش گرفتو به لب هام حمله کرد 

از زبان ادوارد:

میگه بلد نیستم تحریکت کنم ! اونوقت اینجوری منو آتیش میزنه ...

وقتی در سرویسو باز کردم داشت میخندید

خیلی ریلکس و راحت 

طوری که حس کردم تمام این ترس ها و لرزیدن هاش دروغیه

از بس که خنده به لب ها و چشم هاش می اومد

از بس که اون دختر تو سرویس متفاوت و خواستنی بود 

اما با دیدنم باز شد همون امیلی ترسیده و ترسو 

امیلی که نمیتونه دکمه های پیراهنمو باز کنه و لبشو تر میکنه و گاز میگیره

امیلی که لب سرخ شده از گازشو رها میکنه و هین میگه که آتیش جونمو صد برابر کنه

خدای من... این دختر عذاب این دنیای منه 

اومده برای دیوونه کردن من 

هنوز پیراهنمو بیرون نیاورده بودو من در حد انفجار تحریک شده بودم

حمله کردم به لب هاش...

دقیقا حمله... از بس که از کنترل خارج شده بودم 

آهی گفتو بهم اجازه حکومت داد

عالی بود

این مقاومت نکردنش

این رام بودنش 

عالی بودو دیونه ترم میکرد 

همینطور که لب هاشو میبوسیدم به سمت تخت بردمش و بدون جدا شدن لب هامون خوابوندمش رو تخت

خودم بهش گفتم لباس خواب بپوشه

اما حالا پشیمون بودم

باید بهش میگفتم لخت بمونه

باید همیشه لخت و آماده باشه برای من 

دو طرف بند لباس خوابو گرفتمو کشیدم 

حریرش پاره شدو لب هامو به پوست سفیدو نرمش رسوندم

بوسه هام میدونستم تنشو کبود میکنه

اما این کبودی ها میتونست نشونه حاکمیت من باشه و به دلم مینشست 

نوک سینه اش رو بوسیدمو گاز گرفتم

امیلی با ناله گفت 

- ادوراد 

حتی شنیدن اسمم هم از لب هاش منو دیوونه میکرد

سینه هاشو رها کردمو رفتم پائین تر ...

دستش رفت تو موهام که شورتشو تو دستم گرفتم

خواستم اونم پاره کنم که خط ویژه اتاقم زنگ خورد

این تلفن فقط برای موارد ضروری بود 

برای همین به اجبار از روی امیلی کنار رفتمو جواب دادم

با صدای وحشت زده رایان صاف ایستادم که گفت 

- قربان کل گلخونه آتیش گرفته 

عصبانی داد زدم

- سیستم حریق روشن کن تا بیام 

گوشی رو کوبیدمو لباسمو در حالی که مرتب میکردم به سمت در رفتم

صدای آروم امیلی منو به خودم آورد که گفت 

- ادوراد... چی شده ؟

برگشتم سمتش 

نگاهش کردمو گفتم 

- لخت بخواب تا بیام

با یان حرف از اتاق خارج شدمو در اتاقو قفل کردم

اگه بفهمم آتیش زدن گلخونه کار کیه نابودش میکنم ...

گند زد به شب منو اموال من ...

از زبان امیلی :

خیره شدم به در بسته 

بین پام خیس خیس بودو حسابی تحریک شده بودم

اما ادوارد گذاشتو رفت

نمیدونستم چی شده با تردید نشستم رو تخت 

باید چکار میکردم؟

لخت میخوابیدم تا بیاد ؟

بدنم با این فکر بی تاب تر شد 

من حتما یه بیماری به بیماری هام اضافه شده

هیچوقت چنین حس و حالی نداشتم

کنار ادوارد خیلی افتضاح تحریک میشدم 

بلند شدم

برقو خاموش کردمو تیکه های باقی مونده از لباس خوابو از تنم بیرون آوردم

زیر پتو تو خودم جمع شدمو دستم ناخداگاه از روی شکمم پائین تر رفت

خیسی بین پامو لمس کردم که به خودم اومدم ...

دارم چکار میکنم 

سریع دستمو با دستمال کاغذی پاک کردم

خودمم تمیز کردمو دوباره دراز کشیدم

نباید اینجوری باشی امیلی 

به خودت مسلط باش...

من باید از زور گوئی و دستور دادن ادوارد متنفر باشم

اما رو تختش منتظرش خوابیدم 

خدای من ... کاش میفهمیدم چم شده ...

به زور تونستم بخوابم یه خواب که توش مدام ادواردو میدیدم که میخواد لمسم کنه اما میره 

با کلافگی بیدار شدمو نشستم رو تخت

ساعت رو دیوار نشون میدا سه صبحه اما از ادوارد خبری نبود

گرسنه ام شده بود 

خواستم بلند شم تا از یخچال کوچیک کنار تخت چیزی بردارم که قفل در چرخید 

سریع خودمو به خواب زدمو زیذ پتو کز کردم

دوست نداشتم باز ادوارد منو در حالی که گفت نبینه 

ادوارد اومد تو 

به سمت پنجره رفتو بازش کرد 

نشست رو صندلیو مشغول سیگار کشیدن شد...

یه سیگار... دو سیگار ... سه سیگار ...

دوباره خوابم برد ...

از زبان ادوارد :

پاکت سیگارم تموم شده بود

اما اعصابم آروم نشده بود

اون عوضی رو گیر میاوردم

همون که گلخونه ام رو نابود کرد

نصف گلخونه سوخته بودو سرمایه ام به باد رفته بود

بوی دودو خاک میدام

رفتم حمام و با عصبانیت دوش گرفتم

حوله رو دور کمرم پیچیدمو از حمام خارج شدم که چشمم به امیلی روی تخت خورد

خدایا به کل این دخترو فراموش کرده بودم 

نور دم صبح افتاده بود داخلو تصویر نمیه لخت امیلی روی تخت من سکسی تر از همیشه بود 

حوله ام رو باز کردم 

حسابی براش تحریک شده بودم

پتو کنار زدمو بدن لختشو بر انداز کردم

خمار از خواب چشم هاشو کمی باز کرد 

رو بدنش قرار گرفتمو لب هاشو بوسیدم 

با وزنم پاهاشو باز کردم

هنوز خیسو گرم بود

امشب میخواستم کل تنشو فتح کنم

اما هم عصبی بودم هم تحریک شده بودم هم ...

هم تحملی رو این رفتارم نداشتم

امیلی گفت 

- ادوا...

حرکت اولو با قدرت زدمو حرفش ناتموم موند


اگر عجله دارید میتونید فایل کاملو خریداری کنید وگرنه من خودم تا آخر پارت به پارت رایگان میزارم 😍😘 اما فایل رمان فقط فروشیه 😉

Report Page