18
#مرد_پشت_نقاب
#۱۸
به اطراف نگاه کردم
تو این نور تاریک و روشن،چیزی پیدا نبود
فردا شب باید با خودم‌چراغ بیارم
دوست داشتم واقعا این دور خونه رو،بگردم.
حرکتی نزدیک بوته رز دیدم
بلند گفتم
- کسی اونجاست؟
هنوز حرفم تموم نشده بود،که در آشپزخونه باز شد
جو شاکی نگاهم کرد و گفت
- خانم جوان!ساعت ۹ تایم خاموشی عمارته،پس بهتره بیای کارتو تا قبلش تموم‌کنی!
اخم کردم بهش و گفتم
- خودم میدونم!
هرچند یادم رفته بود وقت کمی دارم
اما واقعا جو،رفته بود رو اعصابم!
جو با تاسف سری تکون داد به من
رفت داخل
به پایین پام نگاه کردم
کبک ها نبودن
اون تیکه دسر هم نبود
یعنی به همین سرعت دسر خوردن!؟
اصلا کجا رفتن؟
ظرف های خالی رو برداشتم و برگشتم داخل
کلی ظرف کثیف بود
فردا برای لرد فقط دسر درست میکنم!
با این فکر،کل آشپزخونه رو جمع کردم.ظرف هارو شستم
چیزی به ۹ نمونده بود
برگشتم اتاقم،کل عمارت خالی و ساکت بود
اتاقم سرد و تاریک
دیگه خبری از زیبایی صبحش نبود
با کبریتی که آورده بودم،چراغ اتاق رو روشن‌کردم
شومینه کوچیک اتاق،سرد و خالی بود
باید هیزوم میاوردم براش
یا حتی زغال داغ از آشپزخونه
اما ساعت از ۹ گذشته بود!
نمیدونستم‌چکار کنم
تصمیم گرفتم نرم بیرون
کیف کوچیکم رو باز کردم
لباس خونه پوشیدم و باقی لباس هام رو،داخل کمد گذاشتم
زیر لحاف سنگین تخت خزیدم
مطمئنم یکم بمونم گرم میشم
اما هرچی میگذشت
فقط بیشتر سردم‌میشد
چراغ کوچیک کنارم رو به خودم‌نزدیک کردم
اما شعله اش گرما نداشت
چاره ای نبود
نمیتونستم تو سرما بخوابم
شال پشمی بزرگم رو،روی لباس خواب سفیدم انداختم و کامل دور خودم پیچیدم
سردم‌بود و حوصله بافت موهام رو نداشتم
پس گذاشتم دورم‌باز باشه
چراغ رو برداشتم و آروم،در اتاق باز کردم
فقط باید برم و از اجاق آشپزخونه،کمی زغال بیارم
همین!
مسلما کسی منو نمیبینه
با این فکر،پاورچین پاورچین از اتاق خارج شدم
به سمت پله ها رفتم
از پاگرد رد شدم
هنوز پام با سالن نرسیده بود،که در اتاق لرد شدو باز شد !
خشک شدم
انقدر جلو بودم که منو ببینه
و انقدر پایین بودم،که تا بخوام برگردم بالا متوجه من بشه!
فقط خشک ایستادم،که لرد از اتاق اومد بیرون و مستقیم خیره به من شد…
تو کانال خصوصی پارتا دو برابر اینجاست. رمان جلو تره. روزی ۲ پارت گذاشته میشه. در پایان هم فابل کامل میدیم به اعضای اون کانال . برای خرید عضویت با تخفیف به مبلغ ۲۰ هزار تومن به ادمین پیام بدید 👇