179

179

hdyh

بلند شدمو روی تخت نشستم 

من این نیستم!

من قدرنمند ترین جادوگر با جادوی سفیدم، وقتی بچه بودم یادمه همه ازم می ترسیدن!

نه بخاطر اینکه بد بودم بلکه می ترسیدن نتونم قدرتمو کنترل کنم ، اما من تونستم با اقتدار و توانایی که تو خودم می دیدم تونستم به خواستم برسم

دستی به صورتم کشیدم ، اشک هامو پاک کردم 

باید برمیگشتم به خودم اما نه کسی که ساختم ،کسی که بودم وحشت رو به دل مکس میندازم

نه تنها مادر و همسرمو ازم گرفت بلکه خودش رو هم ازم گرفت

نمیتونم بذارم از این این گناه فرار کنه

برگشتم سمت در ، برای لحظه ای چهره ی ایان جلوی چشمام نقش بست 

از اتاق بیرون رفتم ، سعی کردم لبخند واقعی بزنم فکر کنم تا حدودی هم موفق بودم این رو از روی لبخند بقیه وقتی که دیدنم متوجه شدم

کنار سیندی و مالیا نشستم 

×بهتری؟

برگشتم سمتش ، اولین دوست واقعیم که همه فکر میکردن خیالیه 

=تورو دیدم خوب شدم!

×دلتنگ بودم نورا 

=منم همینطور

لبخند روی لبم با چهره ی غمگین سیندی پاک شد 

خواستم بپرسیم چیزی شده که به حرف اومد

×شرمندتم نورا من بهت قول داده بودم مراقب خانوادت باشم ولی نتونستم به قولم عمل کنم

نگاه گذرایی به ایان انداختمو برگشتم سمت سیندی

= تا جایی که می تونستی مراقبشون بودی

بهش نزدیک شدم نزدیک گوشش حقیقتی که میدونستم و گفتم 

وقتی ازش جدا شدم با لبخند دلنشینی نگاهم کرد واقعا که شایسته ی الهه بودنه

×میدونستی این همه وقت؟

سری تکون دادم

=آره میخواستم اگه زنده موندم بخاطر نجات ایان ازت تشکر کنم

خواست چیزی بگه که با صدای مالیا حرفشو خوردو برگشتیم سمتش

+دیدم همه خستن یه آبمیوه درست کردم بخوریم

کی از کنارمون بلند شد که من متوجه نشدم؟

سینی و گذاشت روی میز و همه لیوان هاشون رو برداشتن و مشغول شدن 

دختر مهربونی بود شباهت خیلی کمی به رایان داشت ولی میشد فهمید که باهم نسبتی دارن

باید روی نقشم تمرکز کنم من نمیتونم تنهایی بهش حمله کنم اما میتونم خودمو برای وقتی که میخواد بهمون حمله کنه آماده کنم

مکس هیچوقت صبور نبود نمیتونه مدت طولانی ای ساکت بشینه احتمالا الان منتظره تا ما بهش حمله کنیم اون این نبرد رو لازم داره تا قدرت بچه هارو ازشون بگیره براش مهم نیست ما شروع کنیم یا خودش

*نیک*

میتونستم تمام افکار نورا رو بشنوم کاری که میخواد بکنه کار خطرناکیه و کاریه که ایان هرگز باهاش موافقت نمیکنه اما به احتمال زیاد این تنها کاریه که میشه کرد

ایان با آتنا سرگرم شده بود و حواسش به نورا نبود که مدت هاست خیره شده به رو به روش و گهگاهی چیزی رو زمزمه میکنه اگه این حالت نورا رو میدید مطمئنن متوجه میشد که فکری توی سرش داره

برای یه ثانیه حس بدی بهم دست داد 

حسی که از سمت جهنم بود خیلی وقت بود همچین پیغامی برام فرستاده نشده بود دقیقا از وقتی که پدر تسخیر کردن بدن انسان هارو غدقن کرده بود

یکی از اهریمن ها بدون اجازه ی من از جهنم خارج شده بود باید سریع جلوشو بگیرم 

نمیتونه اینجوری قوانین رو زیر پا بذاره و به ریش من بخندم

_مراقب آتنا باشید!

همه نگاه ها برگشت سمتم بدون هیچ حرف دیگه ای به جهنم رفتم

دنیل جلوم ظاهر شد قبل از اینکه چیزی بگه خودم شروع کردم 

_چجوری فرار کرده؟

=یکی از زمین احضارش کرد من اونجا بودم وقتی این اتفاق افتاد به خواست خودش نبود 

نفس کلافه ای کشیدم

کسی همچین قدرتی نداره که بتونه چنین جادوی سیاهی رو انجام بده به جز مکس

چه فکری توی سرش داره؟

 با قدرت یه اهریمن میخواد چیکار کنه؟

دستی به چشمام کشیدم دیگه از این بازی دنبال دار خسته شدم

_برید ردشو بگیرید باید برشگردونیم کسی نمیتونه اهریمن های منو مجبور به کاری کنه که نمیخوان 

=جستجو رو شروع کردیم ولی هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیدیم میدونید ممکنه کار کی باشه؟

ممکن؟

مطمئنم کار کدوم جادوگر سیاهیه

_آره میدونم

= خب اگه میدونید کار کیه چرا نمیرید سراغش؟

_چون نمیشه!

با این جوابم فهمید که تمایلی برای جواب دادن به سوالش ندارم 

با این حرکت مکس مطمئن شدم باید به نورا برای رسیدن به هدفش کمک کنم

اون الان مردم منو هدف گرفته و من نمیزارم همچین اتفاقی برای جهنم من بیوفته

=حالتون خوبه قربان؟

_چطور؟

با سربه بالای سرم اشاهر کرد

=آتش بالای سرتون فعال شده و هربار که نفس میکشید از بینیتون آتش زبونه میزنه 

سرمو به طرفین تکون دادم خشمم از کنترلم خارج شده

نمیتونم اینجوری برگردم پیش بچه ها باید همینجا بمونمو رو روند جستجو نظارت کنم 

الان مهم ترین چیز اینه که جلوی مکس رو برای استفاده از قدرت اهریمن ها روی زمین بگیرم

بعد از اینجا باید با نورا صحبت کنم

Report Page