173

173


سلام دوستان. اگر به رمان واقعی علاقه دارید حتما #راز_زمرد رو بخونید. رمان درمورد دختریه که تو سن کم پدرش رو از دست میده و عاشق دوست برادر بزرگش میشه! با این عشق بزرگ میشه و حالا که تو بزرگسالی ... میخواد با این مرد وارد رابطه بشه ... همه چی به هم گره میخوره 

این رمان تو کانال فال و ماه پارتگذاری روزانه داره و کانال حق عضویتی هم داره


رمان #راز_زمرد به قلم رعنا 

نویسنده رمان های #ماه_خاموش #ترنم #سرخ .

با صحنه های 🚫 مناسب بزرگسالان

https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow


#رئیس_پردردسر 

#۱۷۳

هنگ جیغ زدم متئوصدای جیغ بلند شد و صدای متئو که داد زد مارگارت 

قبل اینکه یفهمم چه کسی منو گرفته شروع کردم به تقلا و با زانو پام به چونه اش ضریه زدم 

از درد آخش بلند شد و دوتایی رو زمین افتادیم

خوشبختانه زنین چمن نرمش جلو ضربه رو گرفت

اما اون مرد هم افتاد رو منو آخم بلند شد 

کفش های متّو دیدم که بالای سرم رسیدو با عصبانیت گفت

- راف ‌..

خواست خم شه سمت ما که دو نفر گرفتنش و تازه تونستم صورت مردی که منو گرفته بود ببینم.

راف بود! 

اما چرا این کارو کرد ؟ 

چرا متئو گرفتن ؟

یکی از مردها گفت

- آروم متئو این یه شوخیه قدیمیه فقط 

متئو داد زد

- باشه شوخی قدیمیه ... حال میشه از رو زن من بلند شه

راف در حالی که چونه اش رو تو دستش گرفته بود با درد گفت

- متئو... فکر کنم زنت یه طرف فکم رو شکسته 

متئو داد زد

- از جلو چشمم برو کنار قبل از اینکه من سمت دیگه فکت رو بشکنم.

همه خندیدن

راف بلاخره از رو من کنار رفت و آروم گفت

- چقدر نرمی زن دائی

هنگ نگاهش کردم

چشمکی زدو جرخید سمت متئو که مشت متئو تو صورتش نشست

راف از درد خم شدو داد زد

- فکم این دفعه جدی شکست

متئو اومد کمکم 

دستمو گرفت

کمک کرد بلند شم و گفت

- خوبی؟

شوکه سر تکون دادم و گفتم

- فکر کنم

دوتا از مرد ها داشتم راف رو چک میکردن و دو نفر دیگه اومدن سمت ما و یکی رو به متئو گفت

- هی مت ... بهتره یکم ریلکس کنی اینجوری تا عروسیت سکته میکنی

اون یکی هم خندید و گفت

- دقیقا... مادرت خواب های زیادی برات دیده 

متئو نفس کلافه ای کشید

راف گفت

- ما خانواده حساس به رسومات هستیم 

متئو داد زد 

- بهتره تورو دیگه تو هیچ رسمی نبینم راف . چون دندونات واقعا حیفه

راف بلند خندید و گفت

- چشم دایی 

مادر متئو از دور رسید به ما و گفت

- چرا نمیاین نهار ؟ 

متئو شاکی گفت 

- ما باید صحبت کنیم مامان.

متدرش به بقیه نگاه کرد

اونا هم سریع رفتن

با تردید گفتم

- منم برم؟


سلام دوستان

من تو کانال حق عضویتی رمان رئیس پر دردسر ۶۰ پارت جلو ترم

به اعضای اون کانال فایل کامل بعد اتمام رمان هم داده میشه

هزینه عضویتش ۱۸ تومنه فقط

👇👇👇👇

https://t.me/ng786f

روزی دو پارت. بدون هیچ پست اضافه ای

Report Page