172
دختر امروزی
به قلم نارسیس
پارت172
آدرس پیج اینستاگرام:
narsis.romance
نگاهی به شماره انداختم و از درون طوفانی شدم!
تازه به خاطر آوردم دیشب فراموش کردم سیم کارتم و از تو گوشی بردارم...!
دستم می لرزید!
هجوم خاطره ها تو ذهنم، وجودم و به تلاطم درآورده بود
اشک پشت پلکام جمع شده بود
بغضم تو گلوم مثل یه غده چرکین هی بزرگ و بزرگ تر می شد
بالاخره با هر جون کندنی که بود انگشت شصتم و رو صفحه کشیدم و تماس و قطع کردم
اشکم از گوشه ی چشمم ریخت و رو گونه م ریخت
همین لحظه تقه ای به در اتاق خورد
هول شدم
با دست صورتم و پاک کردم
نفس گرفتم و سعی کردم به خودم مسلط شم
دوباره چند ضربه به در نواخته شد
راه صدام بسته شده بود
تک سرفه ی خفیفی کردم و به زور لب زدم:
-بفرمایید
در باز شد و عطایی و تو قاب در دیدم
دوباره گوشی تو دستم لرزید و صدای زنگ گوشیم بلند شد
همون شماره!
همون خاطرات قدیمی!
همون اسم لعنتی...!
"نوید"
سعی کردم اینبار اشک تو چشمام و مهار کنم
بغضم و پایین بفرستم و لرزش دستام و کنترل کنم
باز هم رد تماس و آه خفه ای که از میون لبهام بیرون زد
نشد!
نشد که خوددار باشم!
نشد که مقاومت کنم!
یه قطره اشک لعنتی باز قِل خورد و ضعفم و به نمایش گذاشت
حس می کردم کل وجودم به لرزه در اومده
رو پاهام بند نبودم
سرم درد گرفته بود
رو صندلی کنارم نشستم و برای اینکه از بند افکارم خلاص شم گوشی و خاموش کردم
-افشار
با صدای عطایی تازه حواسم بهش جمع شد
یه لحظه چنان محو تماس و گذشته م شده بودم که فراموش کردم تو اتاقمه!
به خودم اومدم و با برداشتن برگ دستمال کاغذی از رو میز صورتم و پاک کردم و گرفته و خش دار زمزمه کردم:
-ببخشید اصلا حواسم نبود...
-مهم نیست
در و پشت سرش بست و رو به روم رو صندلی چرم اتاق نشست
-چیزی شده؟
-لبخند خسته ای زدم هرچند پر از بغض و آشفتگی بود. ولی خب حفظ ظاهر کردم
-خوبم
ابروهاش و تعجبی بالا داد
-دارم می بینم
خجالت کشیدم
نگاهم و زیر انداختم
-می خوای حرف بزنیم؟
سریع و بی پرده لب زدم:
-نه!
چند ثانیه سکوت شد!
ولی انگار جوابم قانعش نکرد چون ادامه داد:
-گاهی بهتره یکی و پیدا کنیم تا باهاش از مشکلاتمون حرف بزنیم، فرار راه گشای مشکلات نیست
-حرف زدن هم جوابگوی مشکلات نیست
-امتحان کردی؟
صاف تو چشماش زل زدم
نگاهم به عطایی بود
ولی ذهنم به گذشته
به همون روزایی که درد و دل می کردم و از مشکلاتم به نوید می گفتم
آخرش چی شد؟
پسم زد!
-الهه...!
با صدای عطایی از گذشته کندم و به حال برگشتم
چی صدام کرد؟ الهه؟ بدون هیچ پیشوند و پسوندی؟
گره ی ریزی بین ابروهام حاکم شد و قبل از اینکه من چیزی بگم خیلی جدی و محکم گفت:
برای خوندن قسمت اول رمان
#1 رو جستجو کنید.
این رمان زیبا را هر روز در کانال دختر امروزی بخوانید👇
@dokhtare_emruzzi