172

172


هیچ مقاومتی نمیکردم

چون حالا منم میخواستمش

بیشتر از هرنفسم ...

انقدر با آرامش و مکث تنمو میبوسید که تا بوسه بعد ، حس لب هاش رو تنم زنده بود...

تنمو نفس عمیق کشیدو پیراهنمو از رو تنم کنار زد 

به صورتش نگاه کردم.

 خیره به بدنم بود ...

آروم دستاش رو بدنم حرکت کردو لب زد 

- میخوام تا ابد امروزو تو ذهنم هک کنم... 

کنج لبش لبخندی نشست

به چشم هام نگاه کرد 

نگاهی که انگار عمق وجودمو میدید...

لبخندش پر از غرور شد و لب زد

- اولین بار که دیدمت ... دقیقا همون نگاه اول ... میدونی چه چیزی میخکوبم کرد؟؟

با تکون سر گفتم نه

لبخندش پر رنگ تر شدو گفت

- وقتی با عصبانیت وارد خونه شدی ... وقتی برگشتی سمت ما که دور هم جمع شده بودیم... چشم های وحشیت چنان محوم کرد که با خودم گفتم ... چه کسی انقدر قدرتمنده که قلب وحشی صاحب این چشم هارو بدست بیاره و خودشو تو برق چشم هات ببینه؟

حرفش قلبمو لرزوند

نه فقط قلبم 

بلکه کل وجودمو لرزوند

ویهان بدون چشم برداشتن از چشمام سر انگشتاش رو بدنم چرخیدو ادامه داد

- حالا هر بار که نگاهم میکنی... از اینکه این چشم های وحشی ... چشم های جفت منه... قلبم تند تر میزنه ...

آروم آروم خم شد رو تنم و گفت

- از اینکه این گرگینه وحشی کوچولو ... مال من شده... پر از غرور میشم...

بوسه ای روی کتفم زدو تو گوشم گفت

- از دیدن جای دندونام رو گردنت ... غرق لذت میشم و میدونی چی میخوام؟

 نفس گرفتمو لب زدم

- نه

زیر گلومو بوسیدو گفت

- میخوام تمامتو حس کنمو جای دندونامو رو همه جای بدنت ببینم 

با این حرف دیگه مکث نکردو بوسه هاش که در نهایت به گاز های پر لذتی تبدیل میشد کل تنمو فتح کرد

با هر گاز ویهان انگار چیزی درونم بیدار میشد

بخشی که همیشه خواب بود

بخشی که فراموش شده بود

اسیر بود

محدود بود...

بیدار میشدو میغرید 

مثل یه گرگ واقعی ...

من ... زنده شده بودم...

پر از زندگی و خواستن...

ویهان:::::::

گرگم در حال فتح بود

فتح جسم و روح ال آی ...

خیلی تحمل کرده بود

دیگه اما تموم شده بود

این دیوار نامرئی بین منو ال آی امروز فرو ریخت

امروز ال آی کامل مال من میشه ...

لباس هامون یکی یکی محو شدنو بدن هامون هر لحظه بیتاب تر هم 

دیگا خبر از هیچ فکری تو ذهنم نبود

جز ال ای و لمسش...

لمس دستاش که اول آروم و با تردید بودو رفته رفته مثل من گرسنه و بی تاب شد ...


ال آی:::::

با صدای رعد و برق بیرون چشم هامو به سختی باز کردم

زیر پتو گرمای بدن ویهان مثل کوره تنمو داغ میکردو سرمو به زیر پتو کشیدم 

صدای هوووم آروم ویهان باعث شد به خودم بیام

تن داغش...

بدن لختمون...

رعد و برق...

این کلبه ...

همه چی مرور شدو از یادآوری این اولین با هم بودنمون قلبم تند تر زد

ویهان دستشو رو شکمم و پائین تر کشید

با صدایی که آرامش و رضایت توش موج میزد تو گوشم گفت 

- خوبی؟

Report Page