171

171


ویهان متوجه حالم شدو گفت 

- بریم خونه؟

سر تکون دادم بریم.

اما به جای برگشتن مسیر اومده ویهان دستمو به سمت دیگه کشید

بدون اینکه نگاهم کنه گفت

- آخرین باری که اومدم اینجا شیش ماه پیش بود 

از بین درخت ها گذشتیمو ویهان گفت 

- امیدوارم از ارتفاع نترسی 

خواستم بپرسم چرا که دیدمش.

یه کلبه بالای یه درخت تنومند بود 

طوری بین شاخه ها قرار گرفته بود که انگار با درخت رشد کرده و بینش فرور فته 

ویهان برگشت سمتمو به صورتم نگاه کرد

لبخند رضایتی زدو گفت 

- تو اولین نفری هستی که قراره واردش بشی 

پائین درخت ایستادیم 

هیچ خبری از پله و طناب برای بالا رفتن نبود 

ویهان تبدیل شدو اشاره کرد برم پشتش 

منم که عاشق لمس گرگش سریع پشتش قرار گرفتمو دستمو تو موهای نرمش فرو کردم 

سورتمو به تنش چسبوندمو نفس عمیق کشیدم که ویهان پرید 

با دوتا حرکت جلوی در کلبه بودیم 

یه فضای نسبتا کوچیک چوبی برای ایستادن من بود 

دلم نمیخواست از گرگم جدا شم

اونم انگار راضی بود

اومدم پائینو دوباره گردن گرگشو بغل کردم

خدای من...

این حجم از دلتنگی برای یه گرگ طبیعیه؟

صورتمو تو موهاش فرو کردمو نفس های عمیق پشت سر هم کشیدم 

اونم آروم گرفته بودو پوزه اش رو به پشتم میکشید

زیر لب گفتم 

- دلم برات تنگ بود 

همین لحظه ویهان تبدیل شدو مثل گرگش تو بغلم ایستاد 

آروم و با خجالت ازش جدا شدم 

خندیدو گفت 

- شما دوتارو نمیشه تنها گذاشت

موهامو بوسیدو به سمت در رفت 

برگشتم به پشت سرمون و اطراف نگاه کردم

تا چشم کار میکرد شاخه های سبز و انبوه بود 

دونه های بارون کم کم شدت گرفتو ویهان درو باز کرد 

دلم نمی اومد از این منظره دل بکنم 

ویهان منتظر نگاهم کردو گفت 

- ال آی...

نگاهش کردمو گفتم

- اینجا بی نظیره ...

- آره... مخصوصا صبح وقتی طلوع خورشید از بین شاخه ها همه جارو روشن میکنه 

دستشو به سمتم دراز کردو دستهامون قفل هم شد 

به سمتش رفتم که منو کشید تو بغلشو در کلبه رو بست 

قبل اینکه چشم هام به تاریک و روشن کلبه عادت کنه و ببینم کجائیم لب هامو دوباره اسیر کرد 

پشتمو به در تکیه دادو بدن هامون هم به نبرد لب هامون اضافه شدن

صدای بارون... نور سبزی که داخل کلبه افتاده بود

سرمای هوا

گرمی بدن ویهان ...

همه مثل یه ترکیب جادوئی چشم هامو سنگین کرده بود 

ویهانشالمو از رو سرم گرفتو کشید 

چنگ زدم به پیراهنش 

کمرمو گرفتو از رو زمین بلندم کرد

ناخداگاه پاهام دور کمرشو دستام دور گردنش حلقه شد

اما بوسمون برای لحظه ای قطع نشد 

با فرو رفتنم تو یه تخت نرم ویهان از من جدا شد 

یه لحظه نگاهش تو صورتم چرخید

چشم های نافذش برق خواستن عجیبی داشت

انگار چشم های گرگش تو نگاهش برق میزد 

دکمه های پیراهنشو باز کردو نگاهم رو دستاش آروم چرخید 

قلبم با هر دکمه ای که باز میشد تند و تند تر میزد 

پیراهنش نقش زمین شدو نگاهم روی عضلات بدنش چرخید...

به صورتش نگاه کردم که کنج لبش لبخندی نشست

لبخندی که میگفت آماده فتحه ... 

فتح منو بدن من ...

 انگار هوا از ریه هام خالی شد

آروم اومد رو تنمو دست هام بدون فرمان مغزم روی بدن لخت ویهان کشیده شد

از احساس لبریز بودم و گرمای بدن ویهان منو داغ و داغ تر میکرد 

سرشو تو گودی گردنم فرو کردو جای نشونمو بوسید 

بوسه بعدی رو کمی پائین تر زدو دکمه تونیکمو باز کرد

Report Page