170

170


#نگاریسم

#۱۷۰

با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم

- الو 

سعید سریع گفت

- نگار ، چی شده. من پائینم میای ببینمت؟

گلوم صاف کردم و گفتم

- سعید ... من خوب نیستم. باشه یه وقت دیگه 

نامی که هنوز ایستاده بود گفت

- پاشو برو نگار تا ابد اینجا دراز بکشی چیزی تغییر نمیکنه

سوالی بهش نکاه کردم که گفت ساعت ۵ عصره ! 

هنگ کردم

از دیشب تا الان اینجا بودم و واقعا دلم نمیخواست تکون بخورم

سعید گفت

- من منتظر میمونم تا بیای 

گوشی رو قطع کرد

گوشی رو دادم نامی و گفتم

- تو با سعید حرف زدی؟

شونه بالا انداخت و گفت نه! 

اما طبیعی نبود رفتارش 

بلند شدم

میل به چیزی نداشتم

دست و رومو شستم و لباس پوشیدم

درسته من هیچوقت خیلی ژیگول نبودم 

اما هیجوقت در این حرد بی روح هم نبودم

اما برام مهم نبود 

رفتم پائین

سعید دقیقا جلو در ما پارک کرده بود

نگاهش نکردم و سوار شدم.بی جون گفتم سلام

داغون بودم و خجالت هم میکشیدم نگاهش کنم

سعید راه افتاد و گفت

- بریم خونه من

سریع گفتم 

- نه ...

سعید مشکوک نگاهم کرد

آروم گفتم

- باید زود برگردم خونه؟

- چرا دقیقا ؟ 

مکث کردم 

جوابی نداشتم 

آروم گفتم

- یه کار زنونه ! 

دروغ زشتی بود 

اما سعید سر تکون داد

چندتا کوچه جلو تر ایستاد وگفت 

- چرا این شکلی شدی نگار ؟

بازم نگاهش نکردم و گفتم

- باید برم پیش مشاور . من خیلی بهم ریخته ام 

- باشه اما قبلش میشه بهم بگی چرا بهم ریختی؟

نگاهش کردم و گفتم

- سعید ... من نمیخواستم دیشب ناراحتت کنم اما حالم بد بود. بعد هم که اتفاق مامانم افتاد

سعید دستمو گرفتو گفت

- من دیشبو فراموش کردم. تو هم فراموش کن. حرفام چرت بود ببخشید. الان اینجام بخاطر تو. چرا ناراحتی؟

از حرف های سعید خوشحال شدم

چون بخش عظیم ناراحتیم بخاطر از دست دادن سعید بود 

اشکم ناخداگاه ریخت و آروم گفتم 

- من نمیدونم چم شده. من میفهمم مامانم زندگیش بخاطر وجود ما نابود شده. خودم بهش گفتم برو دنبال زندگیت ما از پس خودمون بر میایم . اما الان که رفته و فهمیوم با یه آقایی صیغه کرده بود حالم بده.حس میکنم هیچکس تو دنیا منو نمیخواد 

اشکم کل صورتمو گرفت و هق هق کردم

سعید گفت

- نگار ... زندگی مادرت بخاطر شما نابود نشد. بخاطر خودش نابود شد . البته اگه بخوای به این قضیه مثل نابود شدن نگاه کنی! 

فقط نگاهش کردم و سعید گفت

- مادرت خودش خواست با پدرت ازدواج کنه! پس مقصر این اتفاقات خود مادرت و خود پدرت هستن نه شما . مادرت با انتخابش . پدرت با عوضی بودنش .

اشکم بیشتر شد و سعید گفت 

- و البته منشی پدرت ... حتی پدر و مادر بزرگتم مقصرن که بچه عوضی تحویل اجتماع دادن. یا پدر و مادر منشی پدرت اما این وسط هر جور نگاه کنی شما مقصر نیستین

Report Page