#17

#17

آخرین دراگون به قلم آفتابگردون

«الدا»

«آلاریک»

«کایا»

«آلبا»

و

«آچاک»

همه ی اونها بخاطر من

سرزمینشون رو ترک کردن!

ما مسیر زیادی رو طی کردیم .


سفر ما به طور مخفیانه صورت گرفت

برای همین برامون امکان پذیر نبود

که از راه های اصلی تردد کنیم.

مسیرهای فرعی

و غیر قابل عبور رو انتخاب کردیم

تا به دور از چشم همه باشیم

و این سختی و خستگی سفر رو

چند برابر میکرد.

و الان بعد از تقریبا دو ماه

به اینجا رسیدیم،

کوهستان «مویرای»

جایی که به گفته جادوگر دربار

میتونم جواب سوالاتم

و دلیل کابوسهام رو پیدا کنم!


(در کوهستانهای مویرای

روی قله شرقی کوه

زیر بزرگترین درخت بلوط

جادوگری وجود داره

که شاید در مقابل جادوگران دیگه

از قدرت کمتری برخورداره

اما جادوی اون خاصه

اون میتونه بهت کمک کنه آراکس.)


حالا من بی صبرانه منتظر دیدن

اون جادوگرم!

تاریکی شب همه جا رو فراگرفته.

دور آتیش کوچکمون نشستیم

و گوشت شکاری که «آلاریک» آورده

رو به دندون میکشیم.

«آچاک» لیوان شرابی به دستم میده

با کمال میل ازش میگیرم.

اون روزی که راهی این سفر شدیم

«آچاک» به عنوان محافظ همراهیمون میکرد

و «آلبایی» که طاقت دوری از اون رو نداشت

دو روز تمام مخفیانه ما رو دنبال میکرد،

دست آخر آلاریک مچش رو گرفت

و وقتب ازش خواستیم که برگرده

تلاشمون بی فایده بود !

اون «آلبای» ریزه میزه با موهای حنایی،

چشمهای قهوه ای رنگش

و پوست رنگ پریده اش که

کک و مکهای رو صورتش رو

بیشتر نشون میداد

همیشه توی قسمت گلخونه

و گیاهان دارویی قصر میچرخید

و در حال ساخت معجونای جادوئیش بود

انقدر شجاع شده بود که

میخواست با ما همسفر بشه.

و اینجوری شد که الان اینجاست

به دور از پایتخت

و گلخونه ای که همیشه با خوشحالی

هر روز صبح مسیر رفتن بهش رو

طی میکرد.

کنار «آچاک» لم داده بود

و سرانگشتاش رو کف دست آچاک میکشید

با شوق خاصی برای اون از گیاهان

و گلها حرف میزد که

چجوری از اونها معجون درست میکنه.

«آچاک» سرباز و یکی از محافظین قصر،

«الدا» بهش اعتماد داشت

و معتقد بود مهارتش در مبارزه

میتونه بدردمون بخوره.

موهای کوتاه تیره رنگش،

اون بدن پر از نقش نگار تتو شدش

و شاهینی که همیشه همراهش بود.

«آچاک» مثل یه روح بود

میتونست خیلی راحت خودش رو

بین جمعیت قایم کنه.

بارها اون رو به عنوان جاسوس

برای ماموریتهای خاص فرستاده بودن

و همیشه با موفقیت برگشته بود.

برعکس «آلاریک» که کاملا جدی بود

و کمتر مواقعی اون رو خندون میدیدی،

«آچاک» به معنای واقعی شوخ طبع بود

و قطعا با همون زبون چرب و نرمش

«آلبا» رو گول زده بود.

البته شاید گول زدن کلمه مناسبی نباشه

ولی خب سابقه درخشانش

در قال گذاشتن زنهای زیادی که

از دستش شاکی بودن در اینجا

میتونه بهترین کلمه باشه!!


Report Page