->1️⃣7️⃣🎂

->1️⃣7️⃣🎂

Yue//for taeil and yuta’s hypewoman💪🏻😂💚//

این اولین بار تو کل عمرمه که تو مقدمه چینی نوشته هام به مشکل بر میخورم و حتی نمیدونم از کجا و با چه کلمه ای باید شروع کنم...عجیبه..

خب.قراره اینجا یه سری از خاطراتمون تو این ۸،۷ ماه رو مرور کنیم...گفتم بجای نوشتن متنای گنده منده و فلسفی همیشگیم، ایندفعه متفاوت رفتار کنم....

تو مقدمه مونده بودم نه؟ الان ۴،۵ خط دقیقا یه مقدمه قابل قبول نوشتم!

خیلی شبیه اهداف ما تو زندگیه...مگه نه؟ شبیه تصمیماتمون...تصمیم رو میگیریم و هدف رو مشخص میکنیم ولی نمیدونیم بهش میرسیم یا نه...این ندونستن تبدیل میشه به بی انگیزگی و درنهایت به تغییر هدف ختم میشه...

درست مثل همین مقدمه...

دیدی که نمیدونستم چی بنویسم؟ ولی مهم نبود..فقط شروع کردم به نوشتن..شروع کن به تلاش..حتی اگه اولش ندونی چی میشه..شروعش که کنی، جاده ی تلاش ، خودش راهو بهت نشون میده...⭐️

생일 축하 🥳


🌸


🤟🏻خب، چی باعث شد که من تو رو يافتم؟

اول از همه، فكر ميكنم اواخر دِى/اوايل بهمن، داخل چنل فيكشن يه پيعم گذاشتى..كه قراره فيك جديد آپ كنى:) و منم خيلى خر ذوق روز شمارى ميكردم تا اپ بشه..

تنها فيكى كه من طى دوسال تو اون كانال حاضر به خوندنش بودم و دنبالش ميكردم فيك تارا بود كه يهو ادامه ش رو ول كرد..انعكاس رو ميگم..خلاصه كه خيلى بدجور خورده بود تو ذوقم..تا اينكه تو اون خبر فيك جديدت رو گذاشتى^^

فكر كنم بعدش حدود يه هفته اى گذشت...ديدم خبرى از فيك نيست...اومدم ناشناست براى بار اول...پرسيدم اپ نميكنى و اينا..؟

كه صد هزار ماشالا جنابعالى جواب دادى : ببخشيد.يادم رفت.

يادم رفت!!!!!!

بعد با خودم بيا! اين نويسنده هنوز شروع نكرده دست مارو تو حنا گذاشته😂

اونموقع چون خييييلى مشتاق فيك كاپلى جديد بودم يكم اين حرفت شوكه م كرد، ريدرا خيلى زخم خورده ن ديگه ميدونى..البته..شايد وقت نداشتي..يا كار مهمى داشتى..به هرحال الان قابل درك تره..

خب..پارتاى تقريبا نرسيده به ١٠ اينا فكر ميكنم بود كه وين وين رو در قالب يه دختر لال اوردى تو داستان..همون موقع بود كه من ديگه نتونستم تحمل كنم و هجوم اوردم به پيويت..گفتم وين وين وانمود ميكنه لاله مگه نهههه؟

و توهم گفتى : آه..مغزاتونو دوست دارم😂

تکرار میکنم، آه...

بعدش که هیچی..درگیر درس شدم و از فیکت عقب افتادم..نظرم ک خب مسلما نمیتونسم بدم..ولی بماند، بعضی وقتاحتی نخونده میومدم نظر میدادم😹

القصه، اسفند رسید و ۱۲۷ کیک ایت رو ریلیز کردن...گپ زدین...و منم اومدم..و کاملا با حضور چیزها، مشرف شدم..

از اینجا به بعد دیگه همش چیزهههه😂

توی گپ..خودت که بودی هیچ..با بقیه اشنا شدم..هلیاهم که خداخیرش بده خوب بساط خنده مون رو با چیزاش جور کرد...

یه چالش گذاشتی که با یکی از اهنگای البوم جدید فیلم بگیریم و بخونیم باهاش...

خوشم اومد که از ۲۲نفری که تو گپ بودن فقط من و تو فاطی انجامش دادیم🙂😂

یادته من و تو با مد داگ رفته بودیم (جینکس..دقیقا هم با اون تیکه ی رپ مارک و ووکال ته ایل! :)، فاطی هم با سیت داون”)

و چیز هم کلی دید زدمون و زد باهامون...

خلاصه...بازم روزا گذشتن...باهمدیگه معتاد شدیم..مشروب خوردیم..تو هم که دوجنسه شدی..فاطی هم تهدید به مرگ و اسید پاشی شد...

کلی فحش خوردیم از یارو ولی خندیدیم...

هنوزم دلم میخاد برگرده به کسشراش بخندم..تو چی؟

بازم روزا گذشتن..شد شب عید..تصمیم گرفتیم تا سال تحویل بیدار بمونیم:)

چقد اون شب فاطی و زی زی کص گفتن:)))

من و سوفی هم هر هر کنان مینگریدیم...

وای بعدش اون هاناعه بود؟ همونکه خودشو هم مدرسه ای من جا زد😂 اون شروع کرد به ریدن و راه رفتن رو نرو مون...

بعد تو برگشتی گفتی اینو ریموش کنین...

خودت ادمین بودی به ما میگفتی ریمو کنین😂

خیلی ناب بود :

اون دلیت اکانتم که منم دیگه...اک عزیزم... 😔

۷صبح هم که سال تحویل شد بازم باهم بودیم..همگی هم لانگ فلایت گوش میدادیم😹...یادش بخیر واقعا...گفتم میرم تا تیر نمیام...تیر هم تموم شد و من همچنان هستم😹


بازم خلاصه، ۵،۶ نفری باهم مچ شدیم..رفتیم گپ خصوصی زدیم:))) حقیقتا دلم برای محیطش یذره شده...کاش میشد به عقب برگشت و جلوی بعضی اتفاقات رو گرفت؟ نه...دیگه دلم نمیخواد برگزده..هرچند خوش بگذره بازم..دیگه نمیخام ب شخصه...کم کم بحثاتون شروع شد با هم دیگه..عین چار تا بچه مهدکودکی میفتادین به جون من..اخرشم به حرفم گوش نمیدادین و کار خودتونو میکردین...😂حرف گوش نکن ترین شونم که جنابعالی بودی...تاثیر حرفام روت مث تاثیر حرف مشاور تحصیلی رو دانش اموزاس🤗😂کاملا لحظه ای و آنی...

نمیخوام درباره اینا صحبت کنم پس اسکیپ میشه این قسمت،

کم کم ایده ی کافه زدن تو و سوفیا رو شد:) منم هی میگفتم تو تهران باید بزنیننننن..اون پرچم کانادا/هندونه عم قرار شد به پیشنهاد من بداری سر درت😂

با یه بنده خداییم قرار بود پوستر نود از اعضا بسازیم بچسبونبم در و دیوارت😌

دیگه بعدش...اها..کمپین 💩خوری شکیبا:))))فاک یادش بخیر..ستاد تشکیل داده بودم که فیکتو قطع نکنی...

یادته ناشناستو گذاشتم گپ ، به ثانیه نکشید جیغت در اومد که 💩بارون شدی😂😂😂😂وای.... چه كارايى ک نكردم من...

ریکشنت عالیه..چرا واسه من اومد (💩ها)گاد...😂


هعی...دیک پارتیای تو هم که مارو رسما جر داد و حامله کرد با اون عکسایی که شکار کرده بودی ازشون...

من هنوزم با اینکه حالم بهم میخوره ولی خیلی دلم میخواد یه روز بشینم گالری تورو زیر و بمشو درارم😂😂🤟🏻

اون عکس لوکاس..😂هنوزم بهش که فک میکنم اینطوریه که انگار عضوش بال دراورده دور سرم میچرخه🤗😂وای🤢🤮🤐

خوشم میاد اون خیلی ناجورارو هم خطخطی میکردی..ولی بازم گاینده بودن...

خلاصه خلاصه خلاصه

خب..بعدش که تولد من شد..اردیبهشت..۱۱:۵۹ دقیقه ی شب اولین پیام تولدمو تو دادی بهم..زود تر از همه..

یه متن کوچولو برام نوشته بودی بعدم غر زده بودی تهش که: من نمیتونم تبریک تولد بلند بالا بنویسم😂

و اون مبارکه تولدت..اهنگه..چقد حس خوبی داد بهم..و ممبرای دیلیم چقد عر زدن برای صدات و فک کردن پسری🤗

بازم روزا گذشتن،گفتی مسافرت ییلاق داری پیش روت..

فک کنم شب قبلش بود که تو تازه به من گفتی: من با هیچکس معذب نبودم جز تو...


اونم یه احساس جدید بود واس من..یهو دلم خواست دوست معمولی نباشیم..صمیمی تر شیم..حقیقتا اصلا هیچوقت ادمی نبودم که دلم بخواد با کوچیکتر از خودم صمیمی شم..همه دوستام بزرگترن اکثرا از خودم..ولی..شماها الان هستین؟

✒️

بماند، تو اون مسافرتت یه اتفاقی افتاد..اومدی انتقام بگیری ب کمک من😂بعد پیام وارد ماجرا شد و بدون هیچ نقشی هم رفت😂😂😂

و من چقد عذاب وجدان گرفتم که چرا جلوی بچه ی پاک و معصومم (تو) رو نگرفتم که درگیر کینه مینه نشه...

از انتقام و کینه منصرف شدیم خلاصه..(چقد من اونشب زر زدم تو پیویت :| )

همون شبم بود تو خواب منو دیدی دو هفته بعدشم من تورو دیدم😂چقد حس بدبختی بم دست میده...دوست عزیز تر از جانمو تو خواب باید ببینم و دوست عزیز تر از جانمم باید دوست عزیز تر از جان،مال،زندگیشو تو خواب ببینه:))💚

بعدش...

تو موهاتو سبز کردی...

منم موهامو زدم...

اون روزا خیلی روال و اوکی بود...

از اون به بعدشه که دوباره بحثا و دعواها شرو شدن..

اونموقع ناراحت میشدم وقتی اینجوری میدیدمتون..ولی الان یجورایی میخندم..به اون روزا..به خودمون..

خیلی بچه بودیم...

و بچه ایم:)

و داریم باهم بزرگ میشیم....

امیدوارم این دوستی ۷،۸ ماهه مون تبدیل به ۷۰،۸۰ سال بشه..و وقتی میخوایم خاطرات خوب و خنده دار بگیم ، بدون فکر شروع کنیم به بیرون ریختن شون:)))

نه که زور بزنیم تا یه چیز یادمون بیاد:)))...دوستی و رابطه ی عجیبی داریم...

خلاصه..بازم خلاصه...

زندگی تکرار دوباره هاست....

میشه تو چرخه ی بعدی از اشتباهات جلوگیری کرد...

صفحه ی سفیدی که ۲۶ام مرداد۹۹ به روت باز میشه رو با دقت پر کن تا امسال کم غلط تر باشه...پرش کن از خوشحالیات از موفقیت هات..از خاطرات خوب...

هفده سالگیت مبارک🎂ایشالا صد و هفتاد سالگیت..فسیل بشی کنار یوتا/ته ایل...

راستی...کنکوری شدنت هم مبارک....📖✒️یادم باشه یه سخنرانی درست حسابیم برات بکنم انگیزه بدم بهت بری گمشی درستو بخونی ، فقط وای به حالت که تاثیر لحظه ایش کنی و بازم بری تو اون گوشیت و در نیای...همین انگشتامو که باهاشون تایپ میکنم تا ته میبرم تو دهنت....

ننه ی خوبی برای نوه م (یاشار) باش و کم 💩تناول کن😂😂صرفا جهت یاداوری فوبیات به اون جمله...

دیگه تمومه؟....خوباش که تموم شد...الان بخوام بدارو بنویسم میتونم چهار پنج تا اینستنت ویو درست کنم باهاشون😂ماشالا بلا نموند امسال سر ماها نیومده باشه😖

سختی کشیدیم باهم..وارد جزییات زندگیای هم شدیم..گریه کردیم..درد کشیدیم..بعدش خندیدیم پیش هم:)))

شاید بنظر قشنگ بیاد..اما برا من ترسناکه

چون خیلی فاکی طور زود میگذره!...

خیلی زود دیر میشه....

امیدوارم خاطرات مجازیمون واقعی شن..واقعی هستنا..منظور اینکه تو دنیای واقعیم اتفاق بیفته...

الان وقت چیه؟ وقت اینه که بیای بغلم تا لهههههههت کنممممم :)) اونقد فشارت بدم نفست بند بیاد...

دورادور بوس+بغل میکنمت....

تولدت مبارک بازم...

و در اخر ممنونم از ۱۲۷امین داستان بازگشت که تورو داد ب من :)

ميدونم، هر چيزي كه نوشتم ممكنه حوصله سر بر يا حتي بيخود بنظر بياد،شايد بهتر بود بقيه رو فاكتور ميگرفتم و فقط تماماً از خودمون دوتا مينوشتم،اما بنظرم بهتر اومد كه يه خاطره جامع بنويسم😂🤗 ولى مطمئنم خاطرات مون به همين جاها ختم نميشه....دوستى بين من و تو خيلى محكم تر از اون چيزى كه فكرشو ميكنم ادامه پيدا ميكنه تا زماني كه جفتمون پيرزن بشيم:>


💕🎂💕🎂💕🎂💕1️⃣7️⃣



«پ.ن»

میدونی تو پینترست کلی فنارت ریخته که کپپپپپ من و تو ان با هر رنگ و استایل مویی...ولی خب من یه چیز واقعی تر این دفعه ساختم👇🏻^😂

به امید اون روز که دیگه این عکسا ادیت نباشن...مادر و دختر در یک قاب:))) 🥺😍😂😂


گر مَردِ رَهي، ميانِ خون بايد رفت/از پايْ فِتاده،سرنگون بايد گشت/ تو،خودْ پايْ بدين راه دَرنِه و هيچ مپرس/خود راه بگويدت، كه چون بايد رفت...............💕🤗🌸‌

.... تا ۲۶مردادهای بعدی بدرود...💚

Report Page