17

17


#عشق_شخت  

#۱۷

دیگه رسیده بودم به خونه.

با حرف و صحبت و کمک مامان سر گرم شدم .

اما با موقع خواب همه اتفاقات هجوم آورد.

من تو خانواده ای بار اومده بودم که حتی تو روابط اجتماعی عادی هم عیب میدونستن با پسرا دوست باشم.

خیلی از دوستام دوست اجتماعی پسر داشتن

اما تو خانواده ما این چیزا معنی نداشت.

با پدر مادرمم انقدر راحت نبودم که در این موارد حتی بخوام یه حرفی بزنم‌چه برسه به شوخی!

درسته مذهبی نبودیم

اما بسته بودیم

از نظر فکری خیلی بسته!

اونوقت من داشتم فکر میکردم برم خونه مشاورم باهاش از عقب سکس کنم و برگردم بیام خونه !

بدون اینکه کسی بفهمه !

حماقت بود

میدونستم 

مشکلم فقط فهمیدن خانواده نبود

از اینکه بخوام با شوهر آینده ام خیانت کنمم حس بدی داشتم .

به دوستم‌پیام دادم‌رمان خوب چی سراغ داری.

دوتا رمان قبلیو از اون گرفته بودمو خوب منو سر گرم کرده بود

اما اونم پیام داد

- تخیلی جدید خوب چیزی ندارم. یه عاشقانه هست شبیه پنجاه درجه خاکستری سکسیه. میخونی؟!

میدونست من اهل این کتابا هستم

برا همین پیشنهاد داد

سریع گفتم

- نه مرسی ... 

علامت تعجب زد.

سر بحثو عوض کردمو بعد چت با اون سعی کردم دوباره ذهنمو منحرف کنم

اما نمیشد

نمیتونستم

اصلا نفهمیدم چی شد که دوباره فیلم مهردادو پلی کردم .

هندزفریم تو گوشم بودو اینبار صداشو کم نکردم

صدای پر از شهوت مهرداد

صدای ناله های دختره 

دیبا گفتن مهرداد و ...

لعنتی ...

به خودم اومدم دیدم دستم کامل تو شورتمه و خیس خیسم.

عصبی شده بودم

خیلی عصبی.

زدم به سیم آخر.

فردا کلاسم تشکیل نمیشد برای همین به مهرداد پیام دادم

- فردا میخوام ببینمت 

انگار منتظر بود چون سریع نوشت

- آدرس بده صبح میام دنبالت.

هنگ کردم 

دستام یخ شده بود

اما دیگه تحمل نداشتم این وضعیتو.

حس سر خوردگی و بدبختی داشتم .

براش آدرس خونمون رو تا کوچه نوشتم و گفتم‌

- میام سر کوچه هر وقت رسیدی

مهرداد نوشت

- ۸ خوبه؟

جان؟

۸ صبح؟

خواستم بگم نه که نوشت

- چون ده جلسه دارم تا شب دیگه وقتم پره .

لعنتی .

نوشتم براش باشه ...

حالا مردد شده بودم 

مهرداد پیام داد

- خوبه... حالا بخواب که دیر نکنی .

به گوشی نگاه کردم

میلمو به لمس کردن خودم حالا از دست داده بودم

فقط دوست داشتم زودتر فردا شه

اما اضطرابم اما سمت دیگه میدون بود.

گوشیو گذاشتم کنار . خودمو خشک کردمو سعی کردم بخوابم. من تمام عمر کارای یواشکی انجام دادم. 

اینم مثل بقیه.

تا صبح خواب رابطه با مهردادو دیدم

بلاخره ۶ صبح عصبی بیدار شدم.

خونه خواب بودن همه. 

نمیدونستم صحبتم با مهرداد به کجا میکشه اما رفتم دوش گرفتمو تمیز کاری کردم.

۷ اومدم بیرون همه بیدار بودن.

مامان چپ چپ نگاهم کرد و گفتم

- امروز ارائه دارم.

جلو موهامو فقط سشوا کشیدم.

موهامو بستمو گوشیمو چک کردم.

مهرداد پیام داده بود سر کوچه ام.

بدنم یخ شده بود. 

قبل اینکه از استرس پشیمون شم راه افتادمو از خونه زدم بیرون



دوستان رمان آموروفیلیا تو کانال کافه هلو به جلد دوم رسیده.

ساحل داره پارت های طولانی میزاره که زود تموم شه بره سراغ رمان جدید.

پس تا فرصت هست با سرچ هشتک #آمور همه پارت هارو بخونین

https://t.me/holo_tel/3247

Report Page