168

168


دختر امروزی

به قلم نارسیس

پارت168

آدرس پیج اینستاگرام:

 narsis.romance  


ماشین که ترمز زد از فکر در اومدم دستم رو دستگیره نشست و سرم و چرخوندم سمتش تا تشکر کنم که قبل از من گفت:

-باید یه موضوع دیگه ای رو هم بهتون بگم!

سوالی منتظر نگاهش کردم، زبونش و رو لبش کشید و گفت:

-شاید از نظرتون مسخره باشه ولی می خواستم بگم...

کمی مکث کرد!

نفسش و رها کرد و این بار که نفس گرفت سریع گفت:

-اگه اون پیشنهاد از جانب خودم بود باز هم جوابتون منفی بود؟

گیج شدم!

منظورش چیه؟

یعنی چی از جانب خودش باشه؟

قیافه ی هنگ و مبهوتم رو که دید آه کوتاهی کشید:

-انگار خیلی بد گفتم! راستش می خوام باهاتون بیشتر آشنا شم

ابروهام بالا رفت!

ولی به خودم اومدم و سریع اخم کردم

این مرد رییسم بود و نمی خواستم با رفتارم 

ناراحتش کنم ولی خب جواب من فقط یه کلمه بود نه!

من یک بار اشتباه کرده بودم و با دل بستنم به نوید خودم و وارد ماجرایی کردم که هنوز هم تهش پیدا نیست!

-متاسفم ولی من...

پرید تو حرفم:

-سریع تصمیم نگیر

نگاهش کردم

مستقیم به چشماش زل زدم

تو نگاهش یه چیزی بود

یه برق عجیبی! یه چیزی شبیه به وقتایی که نوید نگاهم می کرد

یاد و خاطره نوید دلم و بی قرار کرد

سعی کردم از ذهنم پسش بزنم

پلک زدم و نفس تازه کردم:

-آقای عطایی من اصلا گزینه خوبی برای شما نیستم

-اون و من باید تشخیص بدم که دادم

خواستم لب به اعتراض باز کنم که باز هم پرید تو حرفم:

-الان جواب نده، بذار سر فرصت، وقتی که فکرات و خوب کردی 

اون لحظه فقط می خواستم از اون جا و اون شرایط خلاص شم

سر تکون دادم

دستگیره و کشیدم و در و که باز کردم باز صداش و شنیدم:

-تصمیمت هیچ تغییری رو روال کارِت نداره، ولی دوست دارم به پیشنهادم خوب فکر کنی!

بدون نگاه کردن بهش از ماشین پیاده شدم و با قدم های بلند خودم و به دم در رسوندم

نمی دونم چرا اینقدر بی جنبه و حساس شده بودم

اشکام می ریخت

حالم بد بود ترس تو دلم ریشه زده بود

می ترسیدم

از همه چیز

از اینکه نکنه باز اشتباه کنم

از اینکه نکنه باز زمونه بخواد زندگیم و به بازی بگیره!

یاد گذشته تو ذهنم پر می کشید 

در و با کلید باز کردم و خودم و به سوییت کوچیکم رسوندم

هرکاری می کردم اشکام بند نمی اومد

باز خاطرات تهران تو ذهنم مرور می شد و اشتباهات گذشته جلو چشمام می چرخید.

دلم یه هم زبون می خواست

دلم می خواست دلتنگی این روزهام و تموم کنم

دلم می خواست آروم و قرار بگیرم

نفهمیدم چی شد سیم کارت قبلیم و تو گوشیم انداختم و درحالی که اشکام همچنان روون بود شماره سهیلا رو گرفتم...!


برای خوندن قسمت اول رمان

#1 رو جستجو کنید.

این رمان زیبا را هر روز در کانال دختر امروزی بخوانید👇

@dokhtare_emruzzi

Report Page